گیسوکمند
لغتنامه دهخدا
گیسوکمند. [ ک َ م َ ] (ص مرکب )گیسو که بسان کمند باشد در بلندی . || کنایه از محبوب است . (آنندراج ) (بهار عجم ) :
شبی چون کاکل بالابلندان
سوادی از خم گیسوکمندان .
شبی چون کاکل بالابلندان
سوادی از خم گیسوکمندان .
زلالی (از بهار عجم ).