گواژ
لغتنامه دهخدا
گواژ. [ گ َ ] (اِ) مسخرگی و مزاح . (برهان : گواز). || سرزنش و طعنه . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
کند طبع او بحر را سرزنش
زند جود او در معادن گواژ.
|| مردم خوش طبع. (برهان : گواز). || ازار و دامنی را نیز گویند که لنگی و روپاک باشد. (برهان : گواز).
کند طبع او بحر را سرزنش
زند جود او در معادن گواژ.
شمس فخری (از شعوری ج 2 ص 319).
|| مردم خوش طبع. (برهان : گواز). || ازار و دامنی را نیز گویند که لنگی و روپاک باشد. (برهان : گواز).