گواژه
لغتنامه دهخدا
گواژه . [ گ َ ژَ / ژِ ](اِ) این کلمه از ریشه ٔ وچ اوستایی و واچ سنسکریت است و با باژ و آواز و آوازه و آوا از یک ریشه است .(از خرده اوستا ص 83). طعنه زدن . (لغت فرس چ اقبال ص 440) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). طعنه زدن به زبان پهلوی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). سرزنش و طعنه . (انجمن آرا) (آنندراج ). ریشخند و تمسخر. (ناظم الاطباء). سخر و لاغ و مزاح و خوش طبعی . (برهان : کواژه ) :
گواژه که خندانمندت کند
سرانجام با دوست جنگ افکند.
گواژه که هستش سرانجام جنگ
یکی خوی زشت است از او دار ننگ .
گواژه بسی باشدت بافسوس
نه مرد درفشی و گوپال و کوس .
|| بذله و مزاح و شادی و خوشی . || چارقد و سرپوش زنان . || (ص ) شاد و خوش طبع و خوشحال و مسرور و لطیفه گو. (ناظم الاطباء).
گواژه که خندانمندت کند
سرانجام با دوست جنگ افکند.
بوشکور (از لغت فرس ص 440).
گواژه که هستش سرانجام جنگ
یکی خوی زشت است از او دار ننگ .
بوشکور (از لغت فرس ص 440).
گواژه بسی باشدت بافسوس
نه مرد درفشی و گوپال و کوس .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 727).
|| بذله و مزاح و شادی و خوشی . || چارقد و سرپوش زنان . || (ص ) شاد و خوش طبع و خوشحال و مسرور و لطیفه گو. (ناظم الاطباء).