گنداندن
لغتنامه دهخدا
گنداندن . [ گ َ دَ ] (مص ) گندانیدن . تباه کردن . گنده کردن . متعفن کردن . عفن کردن . فاسد کردن :
تنت همچو گیتی است از رنگ و بو
بدو هرچه بدْهی بگنداند او.
و رجوع به گندانیدن شود.
تنت همچو گیتی است از رنگ و بو
بدو هرچه بدْهی بگنداند او.
اسدی .
و رجوع به گندانیدن شود.