ترجمه مقاله

گشاده دست

لغت‌نامه دهخدا

گشاده دست . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) جوانمرد. خیر. کریم . سخی . بذال . باسخاوت . طلق الیدین . (دستور اللغة) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. (تاریخ سیستان ). || نافذالامر. مبسوطالید :
گشاده دست شوی در جهان به امر و به نهی
گشاده دست شوی چون گشاده داری در.

رضی الدین نیشابوری .


ترجمه مقاله