گسسته خرد
لغتنامه دهخدا
گسسته خرد. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِخ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم عقل . بی خرد. نادان :
از اویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند.
بدو گفت گیو ای گسسته خرد
سخن زین نشان خودکی اندرخورد؟
از اویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند.
فردوسی .
بدو گفت گیو ای گسسته خرد
سخن زین نشان خودکی اندرخورد؟
فردوسی .