گستریده
لغتنامه دهخدا
گستریده .[ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) منبسط. مبسوط :
ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سرکشیده .
- گستریده اثر ؛ مجازاً نیکنام . مشهور. هر آنکه آثارش همه جا مشهور باشد :
اگر چنو دگرستی به مردمی و به فضل
چنو شدستی معروف گستریده اثر.
ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سرکشیده .
نظامی .
- گستریده اثر ؛ مجازاً نیکنام . مشهور. هر آنکه آثارش همه جا مشهور باشد :
اگر چنو دگرستی به مردمی و به فضل
چنو شدستی معروف گستریده اثر.
فرخی .