گردآلود
لغتنامه دهخدا
گردآلود. [ گ َ] (ن مف مرکب ) غبارآلوده . (آنندراج ). مغبر. اغبر. خاک آلوده . به خاک آلوده . گرد و خاک گرفته :
چون زمین از گلیم گردآلود
سایه ٔ گل بر آفتاب اندود.
قبا بر قد درویشان چنان زیبا نمی آید
که آن خلقان گردآلود بر بالای درویشان .
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه ٔ خورشید دامن تر کنم .
سیل از ویرانه با رخسار گردآلود رفت
زود میمالد فلک روی ستمگر را به خاک .
مشو از گردش مژگان گردآلود او غافل
که تیغ خاکساران سخت لنگردار می افتد.
- امثال :
من از آسیا می آیم تو گردآلودی ؟
چون زمین از گلیم گردآلود
سایه ٔ گل بر آفتاب اندود.
نظامی .
قبا بر قد درویشان چنان زیبا نمی آید
که آن خلقان گردآلود بر بالای درویشان .
سعدی (بدایع).
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه ٔ خورشید دامن تر کنم .
حافظ.
سیل از ویرانه با رخسار گردآلود رفت
زود میمالد فلک روی ستمگر را به خاک .
صائب .
مشو از گردش مژگان گردآلود او غافل
که تیغ خاکساران سخت لنگردار می افتد.
صائب (از آنندراج ).
- امثال :
من از آسیا می آیم تو گردآلودی ؟