ترجمه مقاله

گئومات

لغت‌نامه دهخدا

گئومات . [ گ ِ ] (اِخ ) گوماتا. غاصب تاج و تخت هخامنشی که در زمان مسافرت کمبوجیه پسر کوروش بزرگ به مصر خود را بنام بردیا برادر پادشاه معرفی و سلطنت را غصب کرد. مرحوم پیرنیا در ایران باستان آرد: راجع به این واقعه یک سند رسمی که قسمتی از کتیبه ٔ بیستون داریوش اول میباشد در دست است و نیز نوشته های هردوت و کتزیاس که اولی شرح واقع را بتفصیل و دومی به اختصار بیان کرده ، چون کتیبه ٔ بیستون سند رسمی است و از شخصی معاصر، اول روایت هردوت را ذکر میکنیم ، تا از مقایسه ٔ این روایت با سند رسمی مزبور معلوم شود که در کدام قسمت مورخ مذکور اشتباه کرده یا مآخذ او صحیح نبوده .
روایت هردوت
این مورخ گوید (کتاب سوم بند 61 - 66): کبوجیه زمان حرکت خود از ایران مغی را «پاتی زی تس » نام نگهبان قصر سلطنتی کرد. این مغ برادری داشته که به سمردیس (بردیا) برادر کبوجیه ، خیلی شبیه و موسوم بهمان اسم بود مُغ از این شباهت و نیز از غیبت طولانی کبوجیه استفاده کرده برادر خود را بتخت سلطنت نشانید جارچی هائی بتمام ایالات و از جمله به مصر فرستاد تا مردم را به بیعت او خوانده بر کبوجیه بشورانند، زیرا که همه از دیوانگی های او خسته شده بودند. رسول پاتی زی تس به لشکر ایران در موقعی رسید که کبوجیه از مصر به طرف ایران حرکت کرده به محلی در شام موسوم به اگباتانا وارد شده بود. او مأموریت خود را انجام داد بدین معنی که در میان لشکر به صدای بلند عزل کبوجیه و جلوس شاه جدید را اعلام کرد. کبوجیه در ابتدا پنداشت ، که پرک ساس پس به او خیانت کرده و بردیا را نکشته . بنابراین چنین گفت : «حکم مرا چنین اجرا کردی ؟» او در جواب گفت : «شاها این شایعه ای که سمردیس برادر تو قیام کرده دروغ است ، خودم امر تو را اجراء کردم و با دست خود او را به خاک سپردم اگر مرده ها از گور برمیخیزند، پس منتظر باش که آستیاگ ، پادشاه ماد هم بر تو بشورد. از سمردیس مترس ، چه او مرده . بعقیده ٔ من باید شخصی را فرستاد برسول رسیده او را بیاورد، تا بدانیم ، کی او را فرستاده ، بما بگوید، که سمردیس را باید شاه بدانیم » کبوجیه رأی پرک ساس پس را پسندید و کس فرستاد، جارچی را آوردند، پرک ساس پس گفت :«تو گوئی که از طرف سمردیس پسر کورش آمده ای ، آیا خودت او را دیده ای یا کسی از ملازمان او بتو این مأموریت را داده ؟ اگر راست بگوئی آزادی به هر جا که خواهی بروی » جارچی جواب داد: «من سمردیس را از زمانی که کبوجیه به مصر رفت ، ندیده ام ، این امر را کسی به من داد، که از طرف کبوجیه نگهبان قصر است و او به من گفت :که این امرسمردیس پسر کوروش است ، پس از آن کبوجیه به پرک ساس پس گفت «معلوم میشود، تو امر مرا اجرا کرده ای و تقصیر نداری ، ولی ندانم از پارسیها کی آن یاغی است ، که خود را سمردیس مینامد؟» پرک ساس پس جواب داد: شاها، بنظرم پاتی زی تس ، که تو قصرت را به او سپرده ای با برادرش سمردیس نام بر تو یاغی شده » همین که کبوجیه اسم سمردیس را شنید، دانست که حدس پرک ساس پس صحیح است و خوابی که دیده بود، بخاطرش آمده دریافت ، که معنی خواب همین واقعه بود. پس از آن از کشتن برادرش پشیمان شد، بر او گریست و پس از گریه ٔ زیاد فوراً بر اسب نشسته برای جنگ با مُغ یاغی عازم شوش گردید، ولی وقتی که سوار میشد، ته غلاف شمشیرش افتاد و از نوک شمشیرش در همان موضعی که کبوجیه به آپیس زخم زده بود، زخمی برداشت . چون این زخم بنظر او مهلک آمد، پرسید که اسم این محل چیست . به او گفتند که اسم آن اگباتان است چون اسم این شهر را شنید گفت : «اینجا است ، که کبوجیه پسر کوروش محکوم بمرگ شده ». توضیح آنکه غیب گوئی ازشهربوت سابقاً به او گفته بود، که در شهر آگباتان خواهد مرد و کبوجیه تا این زمان تصور میکرد، که مقصود غیب گو آگباتان ، پایتخت قدیم ماد (یعنی همدان ) است ولی حالا فهمید، که مقصود او آگباتان سوریه بود. پس از آن سکوت اختیار کرد و بعد از بیست روز بزرگان پارسی را که با او بودند خواسته چنین گفت : «مجبورم رازی که تا حال با کوشش بسیار پنهان میداشتم افشاء کنم . زمانی که در مصر بودم در خواب دیدم ، خدایا دیگر چنین خوابی نبینم ! رسولی نزد من آمد و اعلام کرد که سمردیس بر تخت نشسته و سرش به آسمان می ساید. از ترس اینکه برادرم مرا از سلطنت محروم کند بی درنگ پرک ساس پس را بشوش فرستادم با این امر که او را بکشد، پس از این جنایت من راحت بودم چه همواره می پنداشتم که کسی بر من قیام نخواهد کرد حالا میبینم که از اشتباه برادر را کشته و هم تخت را از دست داده ام سمردیس خواب من سمردیس مُغ بوده ، امری واقع شده و گذشته ولی بدانید که سمردیس پسر کوروش زنده نیست شخصی که میخواهد بر شما حکومت کند مغی است که نگهبان قصر من بود و دیگر برادر او که سمردیس نام دارد. شخصی که بیش از همه محق بود این توهین و افتضاح یعنی یاغی گری مغها را جبران کند به دست نزدیک ترین اقربای خود کشته شده و وجود ندارد بنابراین چیزی که می ماند اراده ٔ قبل از مرگ است و اجرای آن را بشما محول میکنم بنام خدای شاهان از شما و بخصوص از هخامنشی هائی که در اینجا حاضرند میخواهم که مگذارید حکومت به مادیهابرگردد، اگر آنها با تزویر این حکومت را از شما گرفته اند با تزویر ستانید و اگر با قوه انتزاع کرده اند با قوه برگردانید، هرگاه چنین کنید زمین حاصل های خوب بشما دهد، زنان شما سعادتمند، حشم شما بارآور باشندو خودتان مردمی آزاد، اگر جز آن کنید که گفتم نفرین من بر شما باد و هر کدام از شما مانند من بدبخت باشد» در این موقع کبوجیه بگریست و ندبه کرد، پارسیها چون سخنان او را شنیدند لباسهای خود را از بالا به پائین چاک زده سخت بگریستند، بعد در استخوان کبوجیه شقاقلوس پیدا شد و بر اثر آن درگذشت ، ولی پارسیها ظنین شدند، چه باور نکردند، که مُغها بر کبوجیه قیام کرده باشند و پنداشتند، که سخنان قبل از مرگ کبوجیه از راه عداوت با برادرش بوده و میخواسته دل پارسیها را از او برگرداند. بنابراین پارسیها گمان کردند که بر تخت شاهی سمردیس پسر کورش نشسته ، بخصوص که پرک ساس پس قضیه قتل سمردیس را به دست خود انکار می کرد، چه پس ازفوت کبوجیه برای او خطرناک بود این قضیه را تصدیق کند. این است مضمون نوشته های هرودوت و روایت مورخ مذکور میرساند: که کبوجیه بردیا را در زمان بودن خود درمصر به دست مأموری کشته ، ولی داریوش در کتیبه ٔ بیستون میگوید، کبوجیه قبل از عزیمت به مصر او را نابودکرد و دیگر از حکایت مذکور چنین مستفاد میشود که هنگام سوار شدن بغتةً زخمی به کبوجیه وارد آمده و از آن درگذشته ولی داریوش در کتیبه ٔ مذکور میگوید: که کبوجیه به دست خود کشته شد (همانجا، بند 11). روایت کتزیاس را راجع به این قضیه بالاتر ذکر کرده ایم (صص 481- 483). فوت کبوجیه در 522 ق . م . روی داد بنابراین ،او سه سال در مصر بود.
حکومت گئومات و کشته شدن
قبلاً لازم است روایت هردوت را دنبال کنیم . مورخ مذکور گوید (کتاب سوم ، بند 67 - 79): سمردیس مغ از جهت اینکه با سمردیس پسر کوروش هم اسم بود، هفت ماه با آرامش سلطنت کرد و در این مدت نیکی های زیاد به تبعه ٔ خود نمود، چنانکه پس از فوت او تمام مردمان آسیا، به استثنای پارسیها، از این قضیه متأسف بودند، توضیح آنکه در بدو جلوس به تخت تمام ملل را در مدت سه سال از دادن مالیات و سپاهی معاف داشت فقط در ماه هشتم مردم دانستند که او پسر کوروش نیست و شرح واقعه این است : چون مُغ مزبور هیچگاه از قصر شوش بیرون نمیرفت و هیچکدام از بزرگان پارس را بخود راه نمی داد، یکی از آنها اُتانِس نام پسر فَرْنَس پِس از او ظنین شد، درصدد برآمد تحقیقاتی کند بسهولت وسیله ٔ آن را یافت . یکی از دختران او رِدیمه نام زن کبوجیه بود که پس از فوت او با زنان دیگر شاه متوفی در حرم مغ داخل شد. اُتاِنس توسط ثالثی از او پرسید که آیا واقعاً شوهرش پسر کورش است ؟ دختر جواب داد که چون شوهر خود را قبل از فوت کبوجیه ندیده ، نمی تواند چیزی بگوید. اُتانس مجدداً به او پیغام فرستادکه این مطلب را از آتس سا دختر کوروش ، که نیز در اندرون است تحقیق کن چه او البته برادر خود را میشناسد دختر اتانس جواب داد از وقتی که این شخص بر تخت نشسته زنان حرم را از یکدیگر جدا کرده و کسی نمیتواند بادیگری صحبت کند یا مراوده داشته باشد از شنیدن این وضع اندرون سؤظن اُتانس شدت یافت و به دختر خود گفت ، تو از خانواده ٔ نجیبی و اگر موقع اقتضا کند باید حیات خود را بخطر اندازی . سعی کن در اول دفعه ای که شاه به اطاق تو می آید بفهمی گوشهای او را بریده اند یا سالم است اگر گوشهای او را بریده اند پس پسر کوروش نیست و در این صورت نه شایان سلطنت است ، نه لایق آن که تو در رختخواب او بخوابی و بعلاوه باید در ازای چنین جسارتی مجازات شود. اُتانس میدانست که گوشهای برادر پاتی زی ِتس را وقتی به امر کوروش پسر کبوجیه (یعنی کوروش بزرگ ) بریده اند. ردیمه امر پدر را بجا آورده دانست ، که گوشهای شاه را بریده اند. این خبر را در طلیعه صبح به پدر خود رسانید و اُتانس آن را بچند نفر دیگر از روساء مانند آسپاتی نس گبریان ، اینتافرن ، مِگابیز، هیدارن و بالاخره به داریوش پسر ویشتاسپ والی پارس که تازه از پارس به شوش آمده بود گفت و این هفت نفر در جائی جمع شده با هم عهد و پیمان کردند و بعد به شور پرداختند وقتی که نوبت تکلم به داریوش رسید او گفت : «من تصور میکردم که فقط من میدانم ، که بر ما مُغی حکومت میکند نه سمردیس پسر کورش و بدینجا با این مقصود آمده بودم که او رابکشم حالا که معلوم شد شما هم از قضیه آگاهید باید در حال اقدام کرد و تأخیر را جایز ندانست چه از تأخیر فایده ای نیست . اُتانس جواب داد: «تو پسر هیستاسپی ، یعنی پسر آن پدر نامی و در رشادت از او عقب نمی مانی ، اما در اینکار اینقدر شتاب مکن و بی مطالعه ٔ اطراف کار اقدام را جایز مدان . برای اجرای نقشه عده ٔ بیشتر از مردان لازم است ». داریوش در جواب او روی به حضارکرده گفت : بدانید که اگر عقیده ٔ اتانس را پیروی کنید همه کشته خواهید شد چه اشخاصی پیدا شوند که از راه طمع این سرّ را به مغ برسانند، از هر شقی بهتر این بود که شما به تنهائی اجرای این امر را بعهده گرفته باشید ولی حالا که اشخاصی را داخل کرده و سرّ خود را به من هم گفته اید بدانید که ما باید همین امروز اقدام کنیم و اگر امروز بگذرد من اول کسی خواهم بود که مغ را از قضیه آگاه و شما را مقصر خواهم کرد». چون اُتانس چنان شتابندگی از طرف داریوش دید گفت : «حالا که تو تأخیر را جایز نمیدانی و میخواهی که ما بی درنگ اقدام کنیم ، بما بگو که چگونه ما به قصر مغ داخل شده چطور به او حمله کنیم همه جا مستحفظ است ، خودت این نکته را میدانی و اگر نمیدانی بدان و بگو، به چه نحو ما از مستحفظین بگذریم ؟». داریوش در جواب گفت : چه بسا چیزهائی که نمیتوان گفت و باید با کردار نشان داد چیزهائی هم هست ، که در حین بیان روشن است ولی از آن نتیجه ای به دست نمی آید. بدانید که گذشتن از قراولان مشکل نیست اولاً از جهت مقام و رتبه ها ما هیچیک از قراولان جرئت نخواهد کرد مانع از دخول ما گردد، ثانیاً من بهانه ٔ بسیار مساعدی برای دخول دارم . من خواهم گفت که تازه از پارس آمده ام و میخواهم خبری را از پدرم بشاه برسانم ، آن جائی که دروغ لازم است ، باید دروغ گفت چه مقصود از دروغ و راست یکی است : بعضی دروغ گویند، تا با دروغ مطمئن کنند یا جلب اعتماد کرده نفعی ببرند. برخی راست گویند و مقصودشان باز این است ، که نفعی ببرند، بنابراین در هر دو مورد مقصود یکی است و حال آنکه وسایل مختلف میباشد، اگر جلب منافعی در کار نبود، راست گو به آسانی دروغگو و دروغگو راست گو می شد». پس از آن گبریاس گفت : «دوستان من چه موقعی دیگری مناسبتر از موقع حاضر به دست ما خواهد آمد برای اینکه حکومت را از مغ گوش بریده ای انتزاع کنیم یا در صورت عدم بهره مندی کشته شویم هرکدام از شما که در موقع آخرین ساعات زندگانی کبوجیه حاضر بودید البته بخوبی در خاطر دارید که چه نفرین هائی کرد درباره ٔ پارسیانی که حکومت را از نو بدست نیاورند. آن زمان ما حرفهای او را باور نکردیم ، چه پنداشتیم که این حرفهای او ازراه بدخواهی است ولی حالا که از حقیقت قضیه آگاهیم من پیشنهاد میکنم رأی داریوش را پیروی کرده از این جا بقصد مغ روانه شویم ». حضار همگی رأی گبریاس را پسندیدند، مقارن این احوال مغ و برادرش مشورت کرده مصمم شدند بر اینکه پرک ساس پس را به طرف خود جلب کند، چه پسر او را کبوجیه چنانکه بالا ذکر شد کشته بود و دیگر چون خود او مأمور کشتن سمردیس پسر کوروش بود و دیگر میدانست که سمردیس مزبور زنده نیست و بالاخره پرک ساس پس در میان پارسیها مقام محترمی داشت و مغها میخواستند او را در دست داشته باشند در نتیجه این تصمیم پر»ساس پس را دعوت کرده و حقیقت قضیه را به او گفته به قید قسم از او قول گرفتند این راز را به روز ندهد که مردم فریب خورده اند و این شخص که بر تخت نشسته سمردیس مغ است نه پسر کوروش . در ازای نگاه داشتن سرّ وعده های زیاد دادند و بعد از اینکه پرک ساس پس تکلیف آنها را قبول کرد گفتند حالا یک کار دیگر هم باید بکنی ما پارسیها را به قصر دعوت میکنیم و تو باید بالای برج رفته به مردم بگوئی ، کسی که بر ما حکومت میکند سمردیس پسر کوروش است و لاغیر. این تکلف را از آن جهت کردند که پرک ساس پس مورد اعتماد پارسیها بود و مکرر از او شنیده بودند که سمردیس پسر کوروش زنده است . پرک ساس پس به این تکلف هم راضی شد، پس از آن مغها را به قصردعوت کردند و پرک ساس پس بالای برج رفته در حال عوض شد، گوئی که وعده ٔ خود را فراموش کرد چه شروع کرد از ذکر نسب کوروش و کارهای خوبی را که کوروش برای مردم کرده بود بخاطرها آورد گفت : «من سابقاً این راز را پنهان میداشتم چه در مخاطره بودم ولی حالا مجبورم که حقیقت را بگویم » بعد قضیه ٔ کشته شدن سمردیس پسر کوروش را به دست خود و بحکم کبوجیه بیان کرده گفت : «سمردیس پسر کوروش زنده نیست ، کسانی ، که بر شما حکومت میکنند مغانند، شما را فریب داده اند و بر شماست که حکومت را از آنها بازستانید و الا باید منتظر بلیاتی بزرگ باشید». این بگفت و خود را از بالای برج بزیر انداخت وبا سر بزمین آمد. در این جا هردوت گوید: «چنین مرد پرک ساس پس که در تمام مدت عمر خود با نام بلند بزیست ».
دراین حال هفت نفر هم قسم مذکور پس از دعاخوانی بقصد داخل شدن به قصر سلطنتی بیرون رفتند بی اینکه از قضیه ٔپرک ساس پس آگاه باشند. بعد چون در راه این قضیه را شنیدند لازم دانستند از نو مشورت کنند اُتانس و رفقای او عقیده داشتند که با اوضاع جدید و هیجان مردم حمله به قصر را باید بتأخیر انداخت ، داریوش و رفقای او به این عقیده بودند که باید فوراً رفت و نقشه را اجرا کرد، بر اثر اختلاف مشاجره ای تولید شد. در این حال هم قسم ها دیدند که هفت جفت قوش در آسمان دو جفت کرکس را دنبال کرده پرهای آنها را می کنند پس از این منظره هر هفت نفر متحد شده بطرف قصر روانه شدند. دم درب بزرگ چنانکه داریوش پیش بینی کرده بود قراولان نظر به این که هر هفت نفر از خانواده های درجه ٔ اول بودند با احترام آنها را پذیرفته مانع از عبورشان نشدند وقتی که پارسی ها داخل قصر شدند به خواجه سرایانی برخوردند که میرفتند اخبار شهر را بشاه برسانند اینها از هفت نفر مزبور پرسیدند برای چه داخل قصر شده اند و گفتند که دربانها از جهت چنین غفلت سخت مجازات خواهند شد. هم قسم ها اعتنائی نکرده خواستند رد شوند ولی خواجه سرایان مانع شدند در این حال آنها شمشیرهای خود را برهنه کرده خواجه ها را کشتند و بعد دوان داخل اطاقهای بیرونی قصر شدند در این وقت هر دو مغ در اطاقی نشسته از عاقبت قضیه ٔ پرک ساس پس صحبت می کردند و چون صدای قال و مقال خواجه سرایان را شنیدند سرهایشان را از اطاق بیرون آورده دریافتند که قضیه از چه قرار است و فوراً به طرف اسلحه شتافتند. یکی کمانی به دست گرفت و دیگری نیزه ای . بعد جنگ شروع شد و کمان به کار نیامد، چه دشمنان خیلی نزدیک بودند. مغ دیگر با نیزه دفاع کرده زخمی به ران آسپاتی نس و چشم اینتافرن زد. اینتافرن کور شد ولی نمرد مغ دیگر که کمان در دست داشت ، چون دید کاری از آن ساخته نیست به خوابگاهی که مجاور بیرونی بود دوید و خواست در را ببندد ولی از عقب او داریوش و گبریاس داخل شدند، گبریاس به مغ چسبید و داریوش در تردید افتاد که چه کند، زیرا میترسید که اگر ضربتی وارد آرد، به گبریاس تصادف کند بالاخره گبریاس پرسید چرا بیکار ایستاده ای ؟ داریوش جواب داد: «میترسم ضربتی بتو زنم » گبریاس گفت بزن ولو اینکه هر دو بیفتیم داریوش زد و مغ افتاد. بعد سر هر دو مغ را بریدند و دو نفر از هم قسم ها از جهت ضعفی که بر آنها مستولی شده بود در قصر ماندند، پنج نفر دیگر سرهای بریده را بدست گرفته بیرون دویدند و مردم را جمع کرده از قضیه آگاه داشتند. بعد هر مغی را که در سر راه خود میدیدند میکشتند وقتی که پارسیها از کار هفت نفر مذکورآگاه شده دانستند که مغها آنها را فریب داده بودند،شمشیرهای خود را برهنه کرده هر مغی را که می یافتند میکشتند. اگر شب درنرسیده بود پارسیها تمام مغها را کشته بودند این روز بزرگترین عید دولتی پارسیها است چه گویند در آن روز دولت آنها از دست مغها نجات یافت . (هردوت این روز را ماگوفونی نامیده که بمعنی مغکشی است و گوید: در این روز مغها از منازل خودشان بیرون نمی آیند). بعد او گوید (کتاب سوم ، بند 80 - 88): «پنج روز بعد هم قسم ها جمع شده در باب اوضاع آتیه دولت مذاکره کردند. در این موقع نطقهائی شد که برای یونانیها مورد تردید است ولی فی الواقع این نطقها شده «اتانس گفت : «بنظر من کسی ازماها نباید بتنهائی حکمران بشود، این کار کاری است بد و هم مشکل ، شما دیدید که خودسری کبوجیه کار را بکجا کشانید و از خودسری مغ هم خودتان در عذاب بودید. کلیةً دولت چگونه میتواند با حکومت یک نفر منظم باشد؟ چون یک نفر میتواند هر چه خواهد بکند، اگر آدمی لایق هم باشد بالاخره خودسر میشود. نعمت هائی که او را احاطه دارد، وی را به خودسری میدارد و چون حسد از صفات جبلی انسان است با این دو عیب او هم فاسد میشود یعنی این شخص از نعم سیر و مرتکب بی اعتدالیهائی میگردد که بعضی از خودسری ناشی است و برخی از حسد. هر چند که چنین حکمرانی باید مصون از حسد باشد چه تمام فیوض ونعمتها را داراست ولی طرز رفتار او با مردم برخلاف این قاعده است . این نوع حکمران بزندگانی و سلامتی مردمان صالح حسد برده مردم فاسد را حمایت میکند و افتراءو تهمت را پیش از هر کس باور دارد. رضای خاطر او رابجای آوردن مشکلتر از استرضای خاطر هر کس است ، چه اگر در تمجید و ستایش او میانه روی کنند ناراضی است و گوید: که چرا ستایش او فوق العاده نیست و اگر ستایش فوق العاده باشد باز ناراضی است ، چه گوینده را متملق میداند. مهمتر از همه این نکات آنکه ، او بر ضد عاداتی است که از دیرگاه پاینده است ، به ناموس زنان تعدی میکند و بی محاکمه مردم را میکشد اما حکومت مردم ، اولاًاین حکومت اسم خوبی دارد که تساوی حقوق است (ایزُنُمی چنانکه هردوت نوشته ) ودیگر اینکه مردم کارهائی را که مالک الرقاب میکند مرتکب نمیشوند، انتخاب مستخدمین دولت بقرعه است ، هر شغل مسؤلیتی دارد و هر تصمیم را به مجلس رجوع میکنند.بنابراین پیشنهاد میکنم که حکمرانی یک نفر را ملغی کرده اداره ٔ امور را بمردم واگذاریم . اهمیت در کمیت است . چنین بود عقیده ٔ اتانس . مگابیز عقیده به اُلیگارشی داشت (یعنی به حکومت عده ٔ کمی ) و چنین گفت : «با آن چه اُتانس در باب حکومت یک نفر گفت موافقم ولی او در اشتباه است از این حیث که پیش نهاد میکند حکومت را بدست مردم بدهیم و حال آنکه چیزی خودسرتر و پوچ تر از رجاله نیست . محال است ،که مردم خود را از خودسری حکمرانی نجات دهند، برای اینکه اسیر خودسری رجاله گردند، چه اگر جبار کاری بکند باز معنائی دارد ولی کار مردم پوچ است . بالاخره چه توقعی میتوان از کسی داشت که چیزی یاد نگرفته خودش هم چیزی نمیداند و مانند سیلی بی فهم و شعور خود را به این کار و آن کار میزند؟حکومت مردم را باید اشخاصی پیشنهاد کنند که دشمن پارسیها هستند ولی ما عده ای را انتخاب میکنیم که لایق باشند و حکومت را به آنان میسپاریم . در این عده خود ماهم داخل خواهیم بود. تصمیم بهترین اشخاص البته بهترین تصمیم است ». چنین بود رأی مگابیز، سومین کسی که حرف زد، داریوش بود و چنین گفت : «من گمان میکنم که عقیده مگابیز راجع به حکومت مردم صحیح است ولی در باب حکومت عده ٔ قلیل ناصحیح ، از سه طرز حکومتی که ما پیشنهاد میکنیم ، در صورتی که هریک را به بهترین وجهی تصور کنیم ، یعنی از بهترین حکومت مردم بهترین حکومت عده ٔ قلیل و بهترین حکومت سلطنتی ، من آخری را ترجیح میدهم . چیزی بهتر از حکومت بهترین شخص نیست چون این شخص دارای بهترین نیات است ، به بهترین وجه امور مردم را اداره خواهد کرد و در این صورت کارهائی که مربوط به دشمن خارجی است بهتر مخفی خواهد ماند. برعکس در عده ٔ حکومت قلیل چون اداره ٔ امور در دست چند نفر آدم نالایق است ، بین آنها اختلافات شدید روی میدهد و چون هریک از آنها میخواهند نفوذ یافته ریاست نمایند، منازعه بین آنها حتمی است . از اینجا هیجان داخلی روی میدهد و از هیجانهای داخلی خونریزی . خونریزی بالاخره منجر به حکومت یک نفر می گردد پس حکومت یک نفر بهترین طرز حکومت است . ثانیاً در حکومت مردم از وجود مردم فاسد نمیتوان احتراز کرد و هرگز مردم فاسد برای منافع دولت با هم در جنگ نشوند بلکه با هم بسازند زیرا عادتاً اشخاصی که برای دولت مضرند همه با هم بر ضد دولت دست بهم میدهند. این اوضاع دوام می یابد تا یکی از آنها در رأس مردم قرار گرفته به این احوال خاتمه دهد.چنین شخصی باعث حیرت مردم گشته بزودی مالک الرقاب میشود. پس باز ثابت شد که حکومت یک نفر بهترین طرز حکومتها است . چون آنچه گفته شد جمع و خلاصه کنیم این سؤال پیش می آید که آزادی ما از کجا است و کی آن را بما داده از مردم بما رسیده یا از حکومت عده ٔ قلیل و یا از حکومت یک نفر، من تصور میکنم که یک نفر ما را آزاد کرده . از این نظر و نیز از نظر اینکه تغییر ترتیباتی ، که ریشه دوانیده ، ثمری برای ما نخواهد داشت ، ما باید حکومت مطلقه را حفظ کنیم ». چنین بود سه عقیده ای که اظهار شد. چهار نفر دیگر از هفت با عقیده ٔ داریوش موافق شدند و چون اتانس دید مغلوب شده رو برفقا کرده چنین گفت : «رفقا روشن است ، که یکی از ماها برحسب قرعه یا به میل مردم شاه پارس خواهد شد. چه این یک نفر را خود مردم انتخاب کنند چه او بوسیله ٔ دیگر متوسل شود من با شما رقابت نخواهم کرد زیرا من نه بسلطنت مایلم و نه به تابعیت . من از حکومت کنار میروم که خود و اولادم تابع هیچیک از شما نشویم » هر شش نفر این شرط اتانس را پذیرفتند و او از رفقایش جدا شده بیرون رفت ، حالا این یگانه خانواده ٔ آزادی است که در پارس وجود دارد. این خانواده اطاعت میکند، بقدری که مایل است بی اینکه قوانین پارس را نقض کند شش نفر دیگر در شور شدند که به چه ترتیب شاه را معین کنند و چنین قرار دادند که هرکس از آنها شاه شود باید به اتانس واعقابش هدایائی که باعث افتخار است بدهد. هدایای مزبور عبارت است : از لباس مادی و سایر چیزها که در نزدپارسیها گرانبها است . پس از آن گفتند، که اتانس اول کسی بود که باعث تغییر سلطنت شده اتحادی بوجود آورد. بنابراین برای اتانس و رفقای دیگر او که شاه نشوند، چنین مقرر کردند: هر کدام از این شش نفر هر زمان که بخواهند میتوانند، بی تحصیل اجازه داخل سرای شاه گردند مگر وقتی که شاه با حرم خودش است . ثانیاً شاه زن خود را باید از خانواده ٔ یکی از شش نفر مزبور انتخاب کند. راجع به انتخاب شاه چنین قرار دادند که در طلیعه ٔ آفتاب هر یک در حومه ٔ شهر سوار اسب خواهد شد و اسب هریک شیهه کرد صاحب آن را باید بشاهی بشناسند داریوش مهتری داشت ای بارس نام که زرنگ و تردست بود. وقتی که داریوش به خانه برگشت به او چنین گفت : «قرار شده که ما قبل از طلوع آفتاب سوار شویم و اسب هر کدام از ما شیهه کرد صاحب آن شاه شود، حالا فکر کن و ببین آیا وسیله ای داری که ما شاه شویم ». ای بارس جواب دادآقا اگر شاه شدن بسته بدین وسیله است خاطرت راحت باشد که کسی غیر از تو شاه نخواهد شد. من وسیله ٔ مطمئنی دارم . داریوش گفت اگر از چنین وسیله آگاهی ، وقت است که در حال به کار بری چه مسابقه در طلیعه ٔ صبح است . پس از آن ای بارس چنین کرد همین که شب دررسید، مادیانی را که اسب داریوش دوست میداشت از طویله بیرون آورده به حومه برد و در آنجا بست بعد اسب داریوش را نزدیک مادیان برد و چند دفعه بدور او گردانید... روز دیگر در طلیعه ٔ صبح شش نفر پارسی مذکور موافق قراری که داده بودند سواره آمده از حومه عبور کردند و همین که به محلی رسیدند که شب قبل مادیانی در آنجا بسته بودند اسب داریوش پیش رفت و شیهه کشید، در همین وقت برقی زد و آسمان غرید. پس از آن پارسیهای دیگر پیاده شده و در پیش او زانو به زمین زدند. روایتی که در باب ای بارس ذکر شده موافق گفته ٔ بعضی است زیرا راجع به این قضیه در نزد پارسی ها دو روایت است . برخی گویند که : ای بارس وسیله ٔ دیگری به کار برد... بدین نحو داریوش پسر هیستاسپ شاه شد و در آسیا تمام ملل مطیع او گشتند. بعضی ملل مزبوره را کورش مطیع کرد و برخی را کبوجیه . اعراب هیچگاه برده وار مطیع پارسیها نبودند ولی از زمانی که کبوجیه را به مصر راه دادند متحدین پارسی ها گشتند. واقعاً بی رضایت اعراب پارسیها نمیتوانستند به مصر بروند. داریوش زنهای خود را از میان خانواده های نجیب و معروف پارس انتخاب کرد و زنان او از اینقرار بودند: دو دختر کورش ، یکی آتس سا و دیگری آرتیستون از این دو نفر آتس سا قبلاً زن کبوجیه برادر خود بود. بعد داریوش پارمیس دختر سمردیس و نوه ٔ کوروش را ازدواج کرد و نیز دختر اتانس را که در اندرون مغ بود و کشف کرد که گوشهای او را بریده اند. اول کاری که داریوش کرد این بود: فرمود از سنگ مجسمه ٔ سواری را ساختند و این کتیبه را بر آن نویساند. «داریوش پسر هیستاسپ بوسیله ٔ بهترین اسب که فلان اسم را داشت و لایق ترین مهتر خود (ای بارس ) بشاهی رسید». این است آنچه هردوت راجع به کشته شدن بردیای دروغی و شاه شدن داریوش نوشته دو جای این نوشته ها مخصوصاً جلب توجه میکند: یکی مذاکرات هم قسم ها راجع بطرز حکومت پارس ، یعنی حکومت ملی یا حکومت عده ٔ قلیل و دیگری انتخاب شاه به شیهه ٔ اسب ، راجع به اولی باید گفت که بعض محققین این گفته ٔ هردوت را با تردید تلقی کرده حدس میزنندکه مورخ مزبور این حکایت را از قول زوپیر نبیره میگابیز، که مهاجرت کرده به یونان رفته بود، نوشته و او خواسته در نزد یونانیها خود و پارسیها را متنور جلوه دهد، ولی هردوت اصرار دارد که این مذاکرات شده و چنانکه پائین تر بیاید، چون مورخ مذکور میرسد بذکر اینکه چگونه داریوش حکومت ملی به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر داد، گوید، «این دلیل است برای یونانی هائی که باور ندارند مذاکراتی بین هم قسم ها راجع بطرز حکومت پارس شده باشد». اما درباب انتخاب شاه به شیهه اسب باید گفت که این روایت هردوت افسانه است زیرا موافق شجره نسب خشیارشا که خود هردوت ذکر کرده و پائین تر بیاید، داریوش پس از پدرش ویشتاسب نزدیکترین شخص به تخت سلطنت بود و چون پارسیهای قدیم خیلی اشرافی بودند، و عقیده ٔ راسخ داشتندکه بر تخت باید شخصی از خانواده ٔ سلطنت بنشیند خیلی مستبعد است که در باب تقدم ویشتاسب یا داریوش اختلاف نظری پیش آمده باشد تا اینکه به شیهه اسبی متوسل شده باشند. کناره گرفتن اتانس بهمین جهت بوده ، چه او میدانسته که شخصی دیگر نمیتواند سلطنت کند. ساختن مجسمه ای برای اسب و گفته های دیگر نیز معلوم است که اختراع شده زیرا بر فرض صحت انتخاب داریوش بشیهه اسبی آیا صلاح داریوش بود که آن را علی رؤس الاشهاد بنمایاندیا خاطره ٔ آن را پاینده بدارد. جواب معلوم است .
نوشته های کتزیاس
این مورخ واقعه ٔ بردیای دروغی و رسیدن داریوش را به سلطنت مختصر و ساده نوشته ، او چنین گوید: در غیاب کبوجیه بغپت و آرتاسیراس پارتی مصمم شدند سپنت دات مغ را از جهت شباهتی که به شاهزاده ٔ مقتول داشت ، به تخت سلطنت بنشانند. اینها به اجرای نقشه ٔ خود موفق شدند ولی وقتی که ایکسابات از بابل با نعش کبوجیه آمد و دید دررأس مملکت شخصی ماجراجو مانند مغ مزبور قرار گرفته ، چون از اسرار مطلع بود، مطلب را در پیش لشکریان فاش کرده در معبدی پناهنده گردید. طرفداران مغی که به تخت نشسته بود او را گرفته سرش را بریدند ولی مرگ این شخص نتیجه ای برای مغ نداد چه هفت نفر هم قسم شدند که او را دفع کنند. اسامی هفت نفر را کتزیاس چنین نوشته : انوفاس ، ای درنس ، نورون دابات ، ماردو نیوس ، باریس سس ، آرتافرن ، داریوش (پائین تر خواهیم دید که اسامی مذکوره ٔ هردوت صحیح تر است ). اینها بغپت و آرتاسیراس را با خود همدست کردند، چه ایندو نفر اگر چه حالا مقامی بلند داشتند ولی چون خشم مردم را میدیدند جرئت نمی کردند از کسی که خودشان آن را به تخت نشانیده اند حمایت کنند. بغپت که کلیددار قصر سلطنتی بود در را برای هفت نفر مذکور باز کردوقتی که آنها داخل شدند سپنت ُدات با فاحشه ٔ بابلی در اطاقی بود و چون اسلحه ای نداشت برای دفاع به یک کرسی زرین متوسل شد ولی از هر طرف او را احاطه کردند ومقاومتش طولی نکشید، زیرا چندین زخم برداشت و بمرد.مدت سلطنت او هفت ماه بود. عید ماگوفونی عید روزی است که این مغ کشته شد، پس از آن داریوش به سلطنت رسید چه اسب او در موقع طلوع آفتاب از جهت وسیله ای که به کار برده بود اول شیهه کشید.
نوشته های ژوستن
نوشته های این نویسنده در زمینه ٔ روایت هردوت است ولی تفاوتهائی هم با آن دارد. او گوید (کتاب 1، بند 10): چون کبوجیه خواست به مصر برود، مغی را پرک ساس پس نام نگهبان قصر خود کرد (نلدکه گوید: که ژوستن اسم او را گومتس نوشته ولی از ترجمه ٔ کتاب او چنین اسمی دیده نمیشود، شاید در نسخه ٔ دیگر چنین نوشته شده باشد). این مغ وقتی که شنید کبوجیه درگذشته ، سمردیس پسر کوروش را کشت و برادرش را، که اُرُپاست نام داشت و به سمردیس شبیه بود،به تخت نشاند. باقی حکایت چنان است : که هردوت ذکر کرده ، الا اینکه ، چون هفت نفر هم قسم داخل قصر میشوند وجدال درمیگیرد، مغ دو نفر از آنها را میکشد و بعد کشته میشود. باقی حکایت و انتخاب داریوش به سلطنت موافق نوشته های هردوت است . نلدکه عقیده داشت که حکایت ژوستن روایتی است قدیم از منبع شرقی صحیح اتخاذ شده و اینکه ژوستن برادر مغ راگومتس نامیده از راه اشتباه است . این اسم را خود مغداشته و بنابراین با اسمی که داریوش ذکر کرده و پائین تر بیاید موافقت دارد.
نوشته های داریوش اول
مضامین نوشته های مورخین یونانی راجع به بردیای دروغی چنان است ، که ذکر شد. اکنون باید دید که سند رسمی یعنی کتیبه ٔ بیستون چه میگوید. قبل از شروع به ذکر آن جای کتیبه که راجع به بردیای دروغی است ،لازم است تذکر دهیم که کتبیه ٔ بیستون فقط راجع به این واقعه نیست زیرا چنانکه بیاید داریوش کلیه ٔ کارهائی را که در بدو سلطنت خود کرده در آن کتیبه شرح میدهد، این مفصلترین کتیبه ای است که از شاهان هخامنشی به دست آمده و در سه زبان نوشته شده : بپارسی قدیم ، به عیلامی و آسوری (یا بابلی ). ترجمه ٔ قسمتی از آن یعنی بند 10 - 15 ستون اول که راجع به بردیای دروغی میباشد، چنین نوشته است : بند دهم «داریوش شاه میگوید: این است آن چه من کردم ، پس از آنکه شاه شدم . بود کبوجیه نامی پسر کوروش از دودمان ما که پیش از این شاه بود. از این کبوجیه برادری بود بردی نام از یک مادر، یک پدر با کبوجیه بعد کبوجیه بردی را کشت با اینکه کبوجیه بردی را کشت ، مردم نمیدانستند او کشته شده ، پس از آن کبوجیه به مصر رفت ، بعد از اینکه به مصر رفت ، دل مردم از او برگشت اخباردروغ در پارس ، ماد و سایر ممالک شدیداً منتشر شد» بند یازدهم «»«» پس از آن مردی ، مُغی گئومات نام از «پی سی ی او وَ دَ ه ». برخاست . کوهی است «اَ رَ کادِ ر س » نام ، از آنجا، در ماه وَ یخن َ، در روز چهاردهم برخاست . مردم را فریب داد،که من بردی پسر کوروش برادر کبوجیه هستم پس از آن تمام مردم بر کبوجیه شوریدند. پارسی ، ماد و نیز سایر ایالات بطرف او رفتند. او تخت را تصرف کرد در ماه گرَم ْپَدَ روز نهم بود که او تخت را تصرف کرد پس از آن کبوجیه مرد، به دست خود کشته شد» بند دوازدهم «»«»: این اریکه ٔ سلطنت که گئوماتای مغ از کبوجیه انتزاع کرد از زمان قدیم در خانواده ٔ ما بود. بنابراین گئوماتای مغ پارس ، ماد و ممالک دیگر را از کبوجیه انتزاع کرد، به خود اختصاص داد او شاه شد». بند سیزدهم «»«»: کسی از پارس و ماد یا از خانواده ٔ ما پیدا نشد که این سلطنت را از گئوماتای مغ بازستاند. مردم از او میترسیدند، زیرا عده ای زیاد از اشخاصی که بردیا را می شناختند میکشت . از این جهت میکشت که (خیال میکرد) کسی نداند، من بردیا پسر کوروش نیستم . کسی جرئت نمیکردچیزی درباره ٔ گئوماتای مغ بگوید تا اینکه من آمدم از اهورمزد یاری طلبیدم ، اهورمزد مرا یاری کرد. در ماه باغ یادیش روز دهم من با کمی از مردم این گئوماتای مغ را با کسانی که سردسته ٔ همراهان او بودند کشتم . در ماد قلعه ای هست که اسمش «سی ک ی هواتیش » و در بلوک نیسای است ، آنجا من او را کشتم ، پادشاهی را از او بازستاندم ، بفضل اهورمزد شاه شدم ، اهورمزد شاهی را به من اعطاء کرد». بند چهاردهم «»«»: سلطنتی را که ازدودمان ما بیرون رفته بود برقرار کردم ، آن را بجائی که پیش از این بود بازنهادم . بعد چنین کردم : معابدی را که گئوماتای مغ خراب کرده بود برای مردم ساختم ، مراتع، احشام و مساکنی را که گئوماتای مغ از طوایف گرفته بود به آنها برگرداندم . مردم پارس ، ماد و سایر ممالک را به احوال سابق آنها رجعت دادم بدین نهج ، آنچه که انتزاع شده بود به احوال پیش برگشت . به فضل اهورمزد این کارها را کردم ،آنقدر رنج بردم تا طایفه ٔ خود را به مقامی که پیش داشت رساندم . پس بفضل اهورمزد من طایفه ٔ خودمان را بدان مقامی نهادم ، که قبل از دست برد گئوماتای مغ دارا بودند». بند پانزدهم «»«»: این است آنچه من کردم ، وقتی که شاه شدم ...». از بند شانزدهم داریوش سایر کارهای خود را بیان میکند و در بند هیجدهم از ستون چهارم کتیبه ٔ بزرگ اسم اشخاصی را که با او همدست بوده اند چنین ذکر کرده : بند هیجدهم «»«»: اینها هستند اشخاصی که پهلوی من بودند، وقتی که من گئوماتای مغ را که خود را بردی مینامید کشتم اینها دوستان من اند که به من کمک کرده اند: «وین دفرنه » نام پسر «ویسپار» پارسی ،«اوتان » نام پسر «ثوخر» پارسی ، «گئوبروو» نام پسر «مردونیه » پارسی «ویدرن » نام پسر «بغابیغ ن » پارسی «بغ بوخش » نام پسر «دادوهی ی » پارسی «اردومنیش » نام پسر «وهوک » پارسی . در کتیبه ٔ کوچک بیستون که نیز از داریوش است ، زیر شکل گئومات نوشته اند: «این است گئومات که مغ بود دروغ گفت زیرا چنین میگفت : من بردی پسر کوروش هستم ، من شاهم » پس از ذکر بیانیه ٔ داریوش و مقایسه گفته های مورخین یونانی با گفته های این شاه نتیجه ای که حاصل میشود این است : داریوش در کیفیات داخل نشده از چیزهائی که دو مورخ یونانی ذکر کرده اند اگر چه گفته های هر دو در بعض قسمت ها مانند شیهه کشیدن اسب و غیره آمیخته به گفته های داستانی است ولی باز نوشته های هردوت صحیح تر بنظر می آید اسم مغی را که تخت سلطنت را اشغال کرده هردوت سمردیس مینامد که یونانی شده ٔهمان بردیا است کتزیاس اسم او را سپنت دات نوشته که معنی آن به فارسی کنونی داده مقدسات است (اسفندیار ) داریوش او را گئومات نامیده و چون در گفته ٔ داریوش نمیتوان تردید داشت باید استنباط کرد که گئومات لقب این مغ بود و سپنت دات اسم او یا بعکس زیرا ممکن است که در این مورد هم کتزیاس لقب این شخص را ذکر کرده باشد چنانکه در مورد بردیا تانیوک سارسس نوشته : بین روایات هردوت و کتیبه ٔ بیستون اختلافاتی است ، که خلاصه میکنیم :
1 - موافق روایت هردوت کبوجیه بردیا را از مصر به پارس برگرداند و یکی از درباریان خود را مأمور کرد او را بکشد. کتیبه ٔ بیستون گوید که :بردیا قبل از عزیمت کبوجیه به مصر کشته شد. 2 - هردوت نوشته که کبوجیه در حین سواری زخمی برداشت و از آن درگذشت ، داریوش نسبت خودکشی به او میدهد. 3 - محل کشته شدن مغ یا بردیای دروغی را هردوت در شوش دانسته و داریوش در قلعه ای از ماد. 4 - موافق روایت هردوت مغ نیکی ها به ایالات تابعه کرد و آنها را از مالیات معفو داشت . از کتیبه ٔ داریوش بعکس چنین مستفاد میشود که او معابد را خراب کرد و مراتع را از طوایف گرفت الخ ... 5 - راجع به اسامی همدستان داریوش جزئی اختلافی بین نوشته های هردوت و کتیبه ٔ موجود و آنهم راجع به اردومنیش است . که در کتاب هردوت آسپادتی نس ضبط شده .باقی اسامی همان اسامی مذکور در کتیبه است با تصحیفی که یونانی ها و بابلیها و مصری ها در اسامی ایرانی میکردند. اما فهرست کتزیاس بغیر از دو مورد به اسامی مذکور در کتیبه خیلی تفاوت دارد
ترجمه مقاله