کیی
لغتنامه دهخدا
کیی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص ) پادشاهی . (ناظم الاطباء). پادشاهی . شاهی : کلاه کیی . (فرهنگ فارسی معین ) :
دریغ آن کیی فر و آن چهر و برز
دریغ آن بلند اختر و دست و گرز.
که چون کودک او به مردی رسد
که دیهیم و تخت کیی را سزد.
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه .
نهادی کلاه کیی بر سرش
بسودی به شادی دو رخ بر برش .
رجوع به کی [ک َ / ک ِ] شود.
دریغ آن کیی فر و آن چهر و برز
دریغ آن بلند اختر و دست و گرز.
فردوسی .
که چون کودک او به مردی رسد
که دیهیم و تخت کیی را سزد.
فردوسی .
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه .
فردوسی .
نهادی کلاه کیی بر سرش
بسودی به شادی دو رخ بر برش .
فردوسی .
رجوع به کی [ک َ / ک ِ] شود.