کژه
لغتنامه دهخدا
کژه . [ ک َ ژَ / ژِ / ک َژْ ژَ / ژِ ] (ص ) کج . ناراست . کژ :
کسی کو بدین نیست همداستان
اگر کژه باشد گر از راستان
به ایران نباشند بیش از سه روز
چهارم چو از چرخ گیتی فروز
برآید همه نزد خسرو شوید
بدین بوم و بر بیش از این نغنوید.
چو شش ماه بگذشت بر کار اوی
ببد ناگهان کژه پرگار اوی .
چنین است گفتارو کردار نیست
بجز اختر کژه در کار نیست .
که از من همی بار بایدت خواست
اگر کژه گویند اگر راه راست .
رجوع به کژ و کج شود.
کسی کو بدین نیست همداستان
اگر کژه باشد گر از راستان
به ایران نباشند بیش از سه روز
چهارم چو از چرخ گیتی فروز
برآید همه نزد خسرو شوید
بدین بوم و بر بیش از این نغنوید.
فردوسی .
چو شش ماه بگذشت بر کار اوی
ببد ناگهان کژه پرگار اوی .
فردوسی .
چنین است گفتارو کردار نیست
بجز اختر کژه در کار نیست .
فردوسی .
که از من همی بار بایدت خواست
اگر کژه گویند اگر راه راست .
فردوسی .
رجوع به کژ و کج شود.