ترجمه مقاله

کماندان

لغت‌نامه دهخدا

کماندان . [ ک َ ] (اِ مرکب ) قربان . (آنندراج ). غلاف کمان و کمان جوله . (ناظم الاطباء). آلتی که کمان را در آن جا دهند. قربان . کمان خانه . (فرهنگ فارسی معین ). مِقوَس . (منتهی الارب ). جای کمان . قربان . نیم لنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از بهر قهر دشمن شاهنشه زمین
همواره در میانش کماندان و ترکش است .

معزی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله