ترجمه مقاله

کماس

لغت‌نامه دهخدا

کماس . [ ک َ ] (اِ) کوزه ها بود پهن از سفال که در زیر بغل درآویزند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 200). نوعی از تنگ باشد و آن گرد و پهن و گردن کوتاه می باشد به اندام کاسه پشت و آن را ازسفال و چوب هم می سازند و بیشتر شبانان و مسافران دارند. (برهان ). ظرف تنگ گردن کوتاه . (ناظم الاطباء). کوزه ای پهن و مدور کوتاه گردن که تُنگ نیز گویند. (آنندراج ). کماسه . کماش . (فرهنگ فارسی معین ) :
گیرم که ترا اکنون سه خانه کماس است
بنویس یکی نامه که چندت همه کاس است

ابوالعباس (از لغت فرس ).


|| کاسه ٔ چوبین و کشکول گدایان را هم گفته اند. (برهان ). کاسه ٔ چوبین گدایان و شبانان . (ناظم الاطباء). کاسه ٔ چوبین . کشکول گدائی . (فرهنگ فارسی معین ). بعضی به معنی کاسه ٔ پهن چوبین و سفالین که در بغل گیرند و کچکول گویند، دانسته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا).
ترجمه مقاله