ترجمه مقاله

کفشگر

لغت‌نامه دهخدا

کفشگر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که کفش می دوزد. اسکاف . اسکوف . حذأ. کفاش . خفاف . (یادداشت مؤلف ). اسکاف . سیکف :
کفشگر دیدمرد داور تفت
لیف در کون او نهاد و برفت .

فرالاوی .


نه کفشگری که دوختستی
نه گندم و جو فروختستی .

رودکی .


یکی کفشگر بود و موزه فروش
بگفتار او پهن بگشاد گوش .

فردوسی .


نیا کفشگر بود و او کفشگر
از آن پیشه برتر نیامد گهر.

فردوسی .


بیامد یکی پر سخن کفشگر
چنین گفت کای شاه بیدادگر.

فردوسی .


زن چو این بشنید بس خاموش بود
کفشگر کانا و مردی لوش بود.

طیان .


مال رئیسان همه به سائل و زائر
و آن تو به کفشگرز بهر مچاچنگ .
ابوعاصم (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 280)
کفشگری به گذر آموی بگرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537).
نه از درودگر و کفشگر خبرداریم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم .

مسعودسعد.


و کفشگر و جولاه آنجا بسیار بود. (فارس نامه ٔ ابن البلخی ص 143). اگر زن کفشگر پارسا بود چوب نخوردی . (کلیله و دمنه ). کفشگر بازرسید و او [ مرد ] را بردر خانه دید. (کلیله و دمنه ). کفشگری بدو [ زاهد ] تبرک نمود. (کلیله و دمنه ). و تیم کفشگران و بازار صرافان و بزازان و... همه بسوخت . (تاریخ بخارای نرشخی ص 113). چگونه ماند حال من به حال آن روباه و کفشگر. (سندبادنامه ص 325).
امیدهاست که از یال او ادیم برند
هزار کفشگر اندر میان رسته ٔ تیم .

سوزنی .


بقوت تو من از جمله ٔ بنی آدم
تراش کردم چیزی چو کفشگر زادیم .

سوزنی .


به هجو باز کنم کاسموی روی سهیل
دهم به کفشگران رایگان بحکم حکیم .

سوزنی .


شاه سنجر شدی به هر هفته
بسلام دو کفشگر یک بار.

خاقانی .


آن فرشته گفت در دمشق کفشگری نام او علی بن موفق است او به حج نیامده است اما حج او قبول است . (تذکرة الاولیاء عطار).
آلت زرگربه دست کفشگر
همچو دانه ٔ کشت کرده ریگ در
و آلت اسکاف پیش برزگر
پیش سگ که ، استخوان در پیش خر.

مولوی .


و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغایش و... (کتاب النقض ص 474). کفشگران درغایش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد. (ایضاً ص 583). به اصفهان کفشگری بود و اتفاقاً رهگذر صاحب به مدارس بر در دکان آن کفشگر می بود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 92).
ترجمه مقاله