کفا
لغتنامه دهخدا
کفا. [ ک َ ] (اِ) رنج و سختی و محنت و تنگی . (برهان ). سختی و رنج . (لغت فرس چ اقبال ص 13 و 14). محنت و رنج . (انجمن آرا) (آنندراج ). سختی و محنت و مشقت و تنگی . (ناظم الاطباء) :
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه شاد است او و دور است از همه رنج و کفا .
جهان به عدل تو شد آن چنان که ممکن نیست
که بردلی رسد از جور روزگار کفا.
|| افشردن گلو. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). افشردگی گلو. (ناظم الاطباء).
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه شاد است او و دور است از همه رنج و کفا .
قصارامی (از لغت فرس اسدی ).
جهان به عدل تو شد آن چنان که ممکن نیست
که بردلی رسد از جور روزگار کفا.
شمس فخری (از انجمن آرا).
|| افشردن گلو. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). افشردگی گلو. (ناظم الاطباء).