کریچه
لغتنامه دهخدا
کریچه . [ ک ُ / ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) کریجه . کریچ . کریج . خانه ٔ کوچک را گویند مطلقاً. (برهان ) :
که چو شه بر شکار کرد آهنگ
راند مرکب بدین کریچه ٔ تنگ .
داشت لقمان یکی کریچه ٔ تنگ
چون گلوگاه نای و سینه ٔ چنگ .
|| خانه ای که دهقانان از چوب و علف در کنار زراعت سازند. (برهان ). رجوع به کریج و کریچ شود. || بمعنی حفره و مغاک است . چاله . کریشک . (یادداشت مؤلف ).
که چو شه بر شکار کرد آهنگ
راند مرکب بدین کریچه ٔ تنگ .
نظامی .
داشت لقمان یکی کریچه ٔ تنگ
چون گلوگاه نای و سینه ٔ چنگ .
سنائی .
|| خانه ای که دهقانان از چوب و علف در کنار زراعت سازند. (برهان ). رجوع به کریج و کریچ شود. || بمعنی حفره و مغاک است . چاله . کریشک . (یادداشت مؤلف ).