کدینه
لغتنامه دهخدا
کدینه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کدنگ . (ناظم الاطباء) :
به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع
نکوبد آهن سرد طمع کدینه ٔ من .
هرکه میخ و کدینه پیش نهاد
کنده بر دست و پای خویش نهاد.
جامه چون در توله است از قنطره
در کدینه گشت پاره یکسره .
- کدینه ٔ گرز ؛ گرز کدینه . چوب گازران :
بر هرکه زدی کدینه ٔ گرز
بشکستی اگرچه بودی البرز.
رجوع به گرز کدینه شود.
- گرز کدینه ؛ کدینه ٔ گرز. چوب گازران :
برآهیخت گرزی کدینه برخت
بزد بر قدک تا که شد لخت لخت .
از گرز کدینه یا ساقیان قدک و صوفک فروکوفتند، چنانکه فغانشان به ملأاعلا رسید. (نظام قاری ص 151). رجوع به کدینه ٔ گرز شود.
به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع
نکوبد آهن سرد طمع کدینه ٔ من .
خاقانی .
هرکه میخ و کدینه پیش نهاد
کنده بر دست و پای خویش نهاد.
نظامی .
جامه چون در توله است از قنطره
در کدینه گشت پاره یکسره .
نظام قاری (دیوان ص 24).
- کدینه ٔ گرز ؛ گرز کدینه . چوب گازران :
بر هرکه زدی کدینه ٔ گرز
بشکستی اگرچه بودی البرز.
نظامی .
رجوع به گرز کدینه شود.
- گرز کدینه ؛ کدینه ٔ گرز. چوب گازران :
برآهیخت گرزی کدینه برخت
بزد بر قدک تا که شد لخت لخت .
نظام قاری (دیوان ص 190).
از گرز کدینه یا ساقیان قدک و صوفک فروکوفتند، چنانکه فغانشان به ملأاعلا رسید. (نظام قاری ص 151). رجوع به کدینه ٔ گرز شود.