ترجمه مقاله

کترم کردن

لغت‌نامه دهخدا

کترم کردن . [ ک ُ ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بند کردن . ساکن کردن . در جایی وادار به ماندن کردن . (لغات عامیانه ٔ جمال زاده ) : به هر زبانی بود این بچه را سه روز در منزل خودمان کترم کردیم . (لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). ای خدا خراب کند این بندرعباس را که منو ششماه روزگار کترمم کرد. (صادق چوبک ، از لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
ترجمه مقاله