ترجمه مقاله

کبودر

لغت‌نامه دهخدا

کبودر. [ ک َ دَ ] (اِ) کرمکی باشد در آب و آن را ماهیان کوچک خورند. (برهان ). کرمکی خرد بود که در آب خورش ماهی خرد بود. (اوبهی ). کرمی است خرد و کوچک و آبی که ماهیان آن را خورند. (آنندراج ). کرمکی باشد خرد در آب و آن خورش ماهی خرد باشد. (صحاح الفرس ). کرمکی باشد آبی که آن را ماهیان کوچک بخورند.(فرهنگ جهانگیری ). کرمکی بود خرد در آب خورش او ماهی خرد بود . (فرهنگ اسدی ).نزد بعضی اسم کرمی است که در آب می خورد ماهی را. (مخزن الادویه ) :
ماهی آسان گرد کبودر گویی
بولت ماهی است و دشمنانت کبودر .

رودکی (از لغتنامه ٔ اسدی ص 160).


|| بعضی گویند مرغی است آبی و ماهیخوار و آن را بوتیمار خوانند. (برهان ). به فارسی بوتیمار را نامند. (مخزن الادویه ). صاحب آنندراج نویسد: «شمس فخری آن را بمعنی بوتیمار دانسته است و در دنباله ٔ مطلب چنین آورده است :
تو همچون همائی بر اوج سعادت
حسود تو بر آب غم چون کبودر.
بمعنی کرم انسب است چرا که بوتیمار در آب متکون نمی شود و بر لب آب می نشیند اگر گفتی بر آب غم ، افاده ٔ لب آب کردی ، چون بوتیمار را مرغ غم خوراک گویند، مناسبتی داشتی واﷲ اعلم بالصواب ». (آنندراج ). || صورتی است از کبوتر (به تبدیل تاء به دال ). رجوع به کبوتر شود.
ترجمه مقاله