ترجمه مقاله

کباده

لغت‌نامه دهخدا

کباده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ) آلتی است آهنین که حلقه هایی مانند زنگ دارد و در زورخانه با آن ورزش کنند. (حاشیه ٔبرهان چ معین ) :
به کباده چو بری دست تو ای رشک ملک
چون کباده ست به خمیازه کشی کار فلک .

میرنجات (از آنندراج ).


تیر فلک در هوای آتش طبعت
پر بفکنده ست همچو تیر کباده .

کمال اسماعیل .


سختی رسد زد هر به سستی فتاده را
زنجیر آهنی به سر افتد کباده را.

ملاطغرا (از آنندراج ).


چاک چاک کباده ٔ مردان
زور سنگ و مخیرگردان .

اوحدی .


رجوع به کباده شود.
ترجمه مقاله