کافور خشک
لغتنامه دهخدا
کافورخشک . [ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کافور خشک شده و پرورده شده . مقابل دهن الکافور :
می و عود و عنبر ز کافور خشک
هم از دیبه و فرش و دینار و مشک .
می و عنبر و عود و کافور خشک
هم از فرش دیبا و دینار و مشک .
|| کنایه از کاغذ :
رفت به یک تاختن از حبشه تا به چین
داد به کافور خشک طبله ٔزر مشک تر.
|| کنایه از روز :
آهوی آتشین را چون بره در برافتد
کافور خشک گردد با مشک تر برابر.
می و عود و عنبر ز کافور خشک
هم از دیبه و فرش و دینار و مشک .
فردوسی .
می و عنبر و عود و کافور خشک
هم از فرش دیبا و دینار و مشک .
اسدی .
|| کنایه از کاغذ :
رفت به یک تاختن از حبشه تا به چین
داد به کافور خشک طبله ٔزر مشک تر.
(از مجموعه ٔ مترادفات ).
|| کنایه از روز :
آهوی آتشین را چون بره در برافتد
کافور خشک گردد با مشک تر برابر.