کارنده
لغتنامه دهخدا
کارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف ) کارکننده و کارفرما و فاعل از کاشتن . (آنندراج ). ج ، کارندگان :
اگر کشتمندی شود کوفته
وز آن رنج کارنده آشوفته
و گر اسب در کشت زاری شود
کسی نیز بر میوه داری شود
دم اسب و گوشش بباید برید
سر دزد بر دار باید کشید.
ز تخم پراکنده وز مزد و رنج
ببخشید کارندگانرا ز گنج .
اگر کشتمندی شود کوفته
وز آن رنج کارنده آشوفته
و گر اسب در کشت زاری شود
کسی نیز بر میوه داری شود
دم اسب و گوشش بباید برید
سر دزد بر دار باید کشید.
فردوسی .
ز تخم پراکنده وز مزد و رنج
ببخشید کارندگانرا ز گنج .
فردوسی .