ترجمه مقاله

کابلیج

لغت‌نامه دهخدا

کابلیج . (اِ) کابلج . کابلیچ . کابلچ . کالوج . انگشت کهین پای . (فرهنگ اسدی ) :
یا به کفش اندر بکفت و آبله شدکابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا (کذا) .

عسجدی (از فرهنگ اسدی چ پاول هرن ).


انگشت کهین را گویند و آن رابتازی خنصر میخوانند. (جهانگیری چ لکنهو ج 1 ص 185). انگشت کوچک دست و پا باشد. (برهان ). رشیدی بمعنی انگشت کوچک دست گفته چنانکه شمس فخری منظوم کرده :
چون به استحقاق شاهی ممالک زان اوست
خاتم ملک سلیمان دارد اندر کابلیج .
هم رشیدی گفته که مطلق انگشت کوچک است خصوصیت دست از قرینه ٔ مقام ناشی شده و آن را کریشک نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله