ترجمه مقاله

چماندن

لغت‌نامه دهخدا

چماندن . [ چ َ دَ ] (مص ) در سیر و خرام آوردن . (از برهان ) (از آنندراج ). خراماندن و بناز و خرام راه بردن :
پی باره ای کو چماند به جنگ
بمالد بر و روی جنگی پلنگ .

فردوسی .


چماند به کاخ من اندرسمند
سرم برشود به آسمان بلند.

فردوسی .


دم سخت گرم دارد که به جادویی و افسون
بزند گره برآتش بچماند او شما را.

مولوی (از انجمن آرا).


رجوع به چم و چمان و چمانیدن و چمیدن شود.
ترجمه مقاله