چش
لغتنامه دهخدا
چش . [ چ َ ] (نف مرخم ) چشنده . و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، مانندنمک چش . (ناظم الاطباء). و تلخی چش . چشان :
بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند در حله دامن کشان .
رجوع به چشیدن شود.
بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند در حله دامن کشان .
سعدی .
رجوع به چشیدن شود.