چشخام
لغتنامه دهخدا
چشخام . [ چ َ ] (اِ) دانه ٔ سیاهی باشد لغزنده که آن را در داروهای چشم بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). بمعنی چشام است . (جهانگیری ). چاکسو و چشام . (ناظم الاطباء). داروی چشم . چِشْم :
چون از رمد تو بگذرد روزی چند
تا آهوی صحتت درآید بکمند
چشخام و نبات مصری و مامیران
باید چو غبار کرد و در چشم افکند.
رجوع به چاکسو و چشام و چشم شود.
چون از رمد تو بگذرد روزی چند
تا آهوی صحتت درآید بکمند
چشخام و نبات مصری و مامیران
باید چو غبار کرد و در چشم افکند.
یوسفی (از جهانگیری ).
رجوع به چاکسو و چشام و چشم شود.