چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ ِ ] (اِ) ریمی که از زخم آید. (برهان ). ریم که از زخم برآید، بهندی آنرا پیب گویند. (آنندراج ) (غیاث ). ماده ای غلیظ و سفیدرنگ و یا خون آلودی که در دملها تولید میگرددو از زخمها می پالاید. (ناظم الاطباء). ماده ٔ فاسدی که از زخم بیرون مییاید که نام عربیش «ریم » است . (فرهنگ نظام ). چرک جراحت . ماده ٔ سپیدی که از قرحه و جراحت آید و گاهی آلوده بخون باشد. || چرکی که بر بدن و جامه نشیند و بعربی «وسخ » گویند. (برهان ). بمعنی چیز تیره که بر بدن و جامه پیدا شود، بهندی «میل » گویند. (آنندراج ) (غیاث ). وسخ و ماده ٔ دنسی که بر بدن و یا جامه نشیند. (ناظم الاطباء). کثافتی که بر بدن و جامه و غیر آنها پیدا شود. (فرهنگ نظام ). ریم ، آنچه بر ظاهر بشره پیداآید که در حمام و جز آن با کیسه یا مالیدن دست فتیله شود و بریزد. شوخ . اَطلَس . تَغَب . تَفَن . دَثَر. دَرَن . دَسَم . صَخاءَة. صَنَخَة. صَناء. طَفِس . وَسَب . وَضَر. وَکَب . هِبریَّه . (منتهی الارب ) :
چرک نشاید ز ادیم تو شست
تا نکنی توبه ٔ آدم درست .
غبار از روی و چرک از تن بشویم
بتن پاکیزه سوی شاه پویم .
|| آب دهن را هم گفته اند. (برهان ).آب دهن . (ناظم الاطباء) :
دریای محیط را که پاک است
از چرک دهان سگ چه باک است .
|| سرگین . فضله ٔ حیواناتی مانند گاو و خر و سگ و غیره . کود. کوت :
اندکی سرگین سگ در آستین
خلق را بشکافت و آمد با حنین
سر بگوشش برد همچون رازگو
پس نهاد آن چرک بر بینی او.
مرده پیش او کشی ،زنده شود
چرک در پالیز روینده شود.
پس بگوید تو نیی صاحب ذهب
بیست سله چرک بردم تا بشب .
چرک نشاید ز ادیم تو شست
تا نکنی توبه ٔ آدم درست .
نظامی .
غبار از روی و چرک از تن بشویم
بتن پاکیزه سوی شاه پویم .
جامی .
|| آب دهن را هم گفته اند. (برهان ).آب دهن . (ناظم الاطباء) :
دریای محیط را که پاک است
از چرک دهان سگ چه باک است .
؟ (از شرفنامه ٔ منیری ).
|| سرگین . فضله ٔ حیواناتی مانند گاو و خر و سگ و غیره . کود. کوت :
اندکی سرگین سگ در آستین
خلق را بشکافت و آمد با حنین
سر بگوشش برد همچون رازگو
پس نهاد آن چرک بر بینی او.
مولوی .
مرده پیش او کشی ،زنده شود
چرک در پالیز روینده شود.
مولوی .
پس بگوید تو نیی صاحب ذهب
بیست سله چرک بردم تا بشب .
مولوی .