چبغت
لغتنامه دهخدا
چبغت . [ چ َ غ ُ ] (اِ) نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه دار که کهنه و مندرس شده و از هم پاشیده باشد. (برهان ). نهالی و لحاف و امثال آنها که پنبه دار باشند و کهنه و فرسوده شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن را چبغوت ، با واو، نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه آکنده را گویند که بس کهنه و نیک فرسوده گشته و ازهم ریخته و ضایع شده باشد. (جهانگیری ) :
آن ریش نیست چبغت دلاله خانه هاست
وقت جماع زیر حریفان فکندنی است .
رجوع به چبغوت شود.
آن ریش نیست چبغت دلاله خانه هاست
وقت جماع زیر حریفان فکندنی است .
؟ (از جهانگیری ).
رجوع به چبغوت شود.