ترجمه مقاله

چاک زدن

لغت‌نامه دهخدا

چاک زدن . [ زَ دَ] (مص مرکب ) دریدن . پاره کردن . شکافتن :
ره جیب جانها رفو میزند
بنازم به چاکی که او میزند.

ظهوری (از آنندراج ).


|| دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی . دریدن لباس به نشانه ٔغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم :
نیکعهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن
کز زمان زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن .

خاقانی .


پس بدست خروش بر تن دهر
چاک زن این قبای معلم را.

خاقانی .


گل روی تو دیده چاک زد جامه ٔ خویش .

ظهیری (سندبادنامه ص 180).


برفور جامه چاک زد و موی برکند. (سندبادنامه ص 73). جامه ها چاک زده خاک بر سر ریختند. (مجالس سعدی ).
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم .

حافظ.


ترجمه مقاله