پی فراخی
لغتنامه دهخدا
پی فراخی . [ پ َ / پ ِ ف َ ] (حامص مرکب ) حالت یا عمل پی فراخ :
بود با راهواریش همه لنگ
با چنین پی فراخیش همه تنگ .
که ما را سر پرده ٔ تنگ نیست
بجز پی فراخی در آهنگ نیست .
ملک ازو گرچه سبز شاخی داشت
او چو خورشید پی فراخی داشت .
بود با راهواریش همه لنگ
با چنین پی فراخیش همه تنگ .
نظامی .
که ما را سر پرده ٔ تنگ نیست
بجز پی فراخی در آهنگ نیست .
نظامی .
ملک ازو گرچه سبز شاخی داشت
او چو خورشید پی فراخی داشت .
نظامی .