پی بریدن
لغتنامه دهخدا
پی بریدن . [ پ َ / پ ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) عقر. پی زدن . پی کردن . گوشت پاشنه بریدن برای منع در رسیدن و راه رفتن . (آنندراج ). قطع کردن عصب یا وَترِعرقوب ستور :
ملک فرمود تا خنجر کشیدند
تکاور مر کبش را پی بریدند.
- پی بریدن از جائی ؛ از آنجا رفتن . ترک آنجا گفتن :
ببرم پی از خاک جادوستان
شوم با پسر سوی هندوستان .
ملک فرمود تا خنجر کشیدند
تکاور مر کبش را پی بریدند.
نظامی .
- پی بریدن از جائی ؛ از آنجا رفتن . ترک آنجا گفتن :
ببرم پی از خاک جادوستان
شوم با پسر سوی هندوستان .
فردوسی .