پیکارگه
لغتنامه دهخدا
پیکارگه . [ پ َ / پ ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) پیکارگاه . میدان جنگ . حربگاه . جنگ جای . رزمگه :
از برای آنکه در پیکارگه روی هوا
پرستاره آسمانی کردی از دود و شرار.
دوزخی شد عرصه ٔ پیکارگاه
کو در آن پیکارگه خنجر کشید.
از برای آنکه در پیکارگه روی هوا
پرستاره آسمانی کردی از دود و شرار.
مسعودسعد.
دوزخی شد عرصه ٔ پیکارگاه
کو در آن پیکارگه خنجر کشید.
مسعودسعد.