پیچاک
لغتنامه دهخدا
پیچاک . (اِ مرکب ) پیچ و خم . (آنندراج ). || طره و زلف . (غیاث ). حلقه . (آنندراج ) :
ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم
پیچاک زلف یار نظیری بدست ماست .
|| (ص مرکب ) پیچنده و پیچدار. (فرهنگ نظام ). || پیچش . پیچ . ذوسنطاریا . شکم روش . علک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). زحیر. (منتهی الارب ). دل پیچه . شکم پیچه : طحیر؛ نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد. (منتهی الارب ).
ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم
پیچاک زلف یار نظیری بدست ماست .
نظیری .
|| (ص مرکب ) پیچنده و پیچدار. (فرهنگ نظام ). || پیچش . پیچ . ذوسنطاریا . شکم روش . علک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). زحیر. (منتهی الارب ). دل پیچه . شکم پیچه : طحیر؛ نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد. (منتهی الارب ).