پیازکی
لغتنامه دهخدا
پیازکی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به پیازک . (برهان ). برنگ پوست پیاز، سرخ پوست . برنگ سرخ پوست گونه ای از پیاز.
- لعل پیازکی ؛ لعلی باشد قیمتی . لعل سرخ بود قیمتی . (لغت نامه ٔ اسدی ). لعل پیازی ، نام لعلی است که از کانی خیزد که قریه ٔ پیازک نزدیک آن است . (جواهرنامه ).ابوریحان در الجماهر فی معرفة الجواهر آرد: و ربما [ نسبت اللعل ] الی ما قاربها من القری و البقاع کالپیازکی فانها نسبت الی انف جبل هناک یسمی پیازک ، لااتصال له بشی ٔ من ذکر البصل :
لعل پیازکی رخ تو بود و زرد گشت
اشکم ز درد اوست چو لعل پیازکی .
از چشم برده قاعده ٔ جزع معدنی
وز لب شکسته قیمت لعل پیازکی .
- لعل پیازکی ؛ لعلی باشد قیمتی . لعل سرخ بود قیمتی . (لغت نامه ٔ اسدی ). لعل پیازی ، نام لعلی است که از کانی خیزد که قریه ٔ پیازک نزدیک آن است . (جواهرنامه ).ابوریحان در الجماهر فی معرفة الجواهر آرد: و ربما [ نسبت اللعل ] الی ما قاربها من القری و البقاع کالپیازکی فانها نسبت الی انف جبل هناک یسمی پیازک ، لااتصال له بشی ٔ من ذکر البصل :
لعل پیازکی رخ تو بود و زرد گشت
اشکم ز درد اوست چو لعل پیازکی .
لؤلؤی .
از چشم برده قاعده ٔ جزع معدنی
وز لب شکسته قیمت لعل پیازکی .
عجمی گرگانی .