پوست بر تن دریدن
لغتنامه دهخدا
پوست بر تن دریدن . [ ب َ ت َ دَ دَ ] (مص مرکب ) پوست بر تن شکافتن :
خون ز غیرت بر وجودم پوست بر تن می درد
تا لب زخم که را تیغش دگر سیراب کرد.
خون ز غیرت بر وجودم پوست بر تن می درد
تا لب زخم که را تیغش دگر سیراب کرد.
صائب .