ترجمه مقاله

پده

لغت‌نامه دهخدا

پده . [ پ َ دَ ] (اِ) درختی است بی بر. غرب . بید صحرائی . بده . درختی است سخت (؟) و هیچ بار نیاورد. (صحاح الفرس ). درختی است که هیزم را شاید. درختی است که هیزم را شاید نه سخت نه نرم . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) :
این پنج درختند که می نارد بار
بید و پده و سرو و سفیدار و چنار.
از مهر او ندارم بی خنده کام و لب
تا سرو سبز باشد و بر ناورد پده .

رودکی .


آتش هجرانت را هیزم منم
و آتش دیگرت را هیزم پده .

رودکی (از صحاح الفرس ).


همه چوب گز بود و چوب پده
جهان چون سیه دیگ تاری شده .

فردوسی .


سهم تو اوفکند به پیکان بید برگ
بر پیکر معاند تولرزه چون پده .

نزاری .


و بدین معنی به ضم و کسر اول [ پ ُ دَ یا پ ِ دَ ] نیز در بعض نسخ آمده است .
ترجمه مقاله