پابرجا
لغتنامه دهخدا
پابرجا. [ ب َ ] (ص مرکب ) ثابت . ثابت قدم . راسخ . پایدار. استوار :
چرا چو لاله ٔ نشکفته سرفکنده نه ای
که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا.
دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
وندر آن دایره سرگشته ٔ پابرجا بود.
|| دائم . همیشه .
چرا چو لاله ٔ نشکفته سرفکنده نه ای
که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا.
خاقانی .
دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
وندر آن دایره سرگشته ٔ پابرجا بود.
حافظ.
|| دائم . همیشه .