ترجمه مقاله

وزرگ

لغت‌نامه دهخدا

وزرگ . [ وُ زُ ] (ص ) بر وزن و معنی بزرگ است چه در کلام فارسی بای ابجد و واو به هم تبدیل می یابند و به عربی عظیم گویند. (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء).
- وزرگ فرماندار، وزرگ فرماذار ؛ رئیس الوزراء. (ایران در زمان ساسانیان 67). صدراعظم دوره ٔ ساسانی . (کریستن سن ).
- وزرگمهر ؛ بزرگمهر. بوذرجمهر.
ترجمه مقاله