ورنج
لغتنامه دهخدا
ورنج . [ وَ رَ ] (ص ) آزمند وحریص و خداوند شره . (ناظم الاطباء). خداوند حرص و شره را گویند. (برهان ). حریص . (انجمن آرا) :
به ظل همای همایون جاهت
دو بازوی زاغ ورنج ارج کردم .
و ظاهراً در این بیت به جای ورنج ورخج است ؛ یعنی زشت و مکروه . (انجمن آرا). || پرخور و شکم پرست . (ناظم الاطباء).
به ظل همای همایون جاهت
دو بازوی زاغ ورنج ارج کردم .
سوزنی .
و ظاهراً در این بیت به جای ورنج ورخج است ؛ یعنی زشت و مکروه . (انجمن آرا). || پرخور و شکم پرست . (ناظم الاطباء).