وراق
لغتنامه دهخدا
وراق . [ وَرْ را ] (ع ص ) مرد بسیار درم و دینار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). بسیاردرم . (مهذب الاسماء). || کاغذبرنده ٔ ورق ساز. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). صاحب ورق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کاغذفروش . (فرهنگ فارسی معین ). || صحاف . (یادداشت مؤلف ). || نویسنده وکاتب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کراسه نویس . (مهذب الاسماء) :
مرا بر عاشقان داده یکی منشور سالاری
که طومارش گل زرد است و مژگانست ورّاقش .
منم که گاه کتابت سواد شعر مرا
فلک سزد که شود دفتر و ملک ورّاق .
مرا بر عاشقان داده یکی منشور سالاری
که طومارش گل زرد است و مژگانست ورّاقش .
منوچهری .
منم که گاه کتابت سواد شعر مرا
فلک سزد که شود دفتر و ملک ورّاق .
خاقانی .