ترجمه مقاله

وحی

لغت‌نامه دهخدا

وحی . [ وَح ْی ْ ] (ع اِ)آواز که در مردم و غیر آنان باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || اشارت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کتابت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نبشته . (مهذب الاسماء). مکتوب . (اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). نامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رساله . (اقرب الموارد). || هرچه به دیگری فرستی و اندازی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هرآنچه کسی به دیگری فرستد و بدان القاء کند هرچه باشد. (ناظم الاطباء). || پیغام . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || سخن پوشیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کلام خفی . الهام . (دهار). سخن پنهان . (مهذب الاسماء). سخن نرم . (غیاث اللغات ). اعلام در خفا. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || پیغام خدا. (غیاث اللغات ). پیغام خدا و الهام . (ناظم الاطباء). || هرچیز که به دیگری کنی تا بداند چگونه است و سپس غلبه یافته است بر آنچه که خداوند به پیمبران خود القاء میکند. (از المنجد) (اقرب الموارد). || آنچه از جانب خدای تعالی به سوی انبیاء القاء شود. (ناظم الاطباء). هرچه از کلام یا نبشته یا پیغام یا اشاره که به دیگری القاء و تفهیم کنی وحی نامیده میشود و در اصطلاح شرع کلام خداوند است که بر پیغمبر نازل میگردد. وحی بر دو قسم است وحی ظاهر،وحی باطن . اما وحی ظاهر بر سه گونه است اول آنچه برزبان فرشته رود و پیغمبر آن را شنود قرآن از این قبیل است . دوم آنچه واضح گردد به اشاره ٔ فرشته بدون آنکه بیان و کلام در میان باشد چنانکه پیغمبر فرمود، روح القدس نفث فی روعی و سوم الهام ، و تمام این اقسام بطور مطلق حجت است به خلاف الهام اولیاء که بر دیگران حجت نیست و وحی باطن آنچه به وسیله ٔ رأی و اجتهاد حاصل میگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی .

فردوسی .


من چه کردم اگر بدان جاهل
نفرستاد وحی رب الناس .

ناصرخسرو.


بریده شد پس از آن وحی ششصد و سی سال
سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر.

ناصرخسرو.


پس از تحصیل دین از هفت مردان
پس از تنزیل وحی از هفت قرا.

خاقانی .


مفخر اول البشر مهدی آخرالزمان
وحی به جانش آمده آیت عدل گستری .

خاقانی .


- وحی آمدن ؛ از جانب خداوند الهام شدن :
وحی آمدسوی موسی از خدا
بنده ٔ ما را چرا کردی جدا.

مولوی .


در آنوقت وحی از جلیل الصفات
بیامد به عیسی علیه الصلوة.

سعدی .


- وحی آوردن ؛ پیغام آوردن . الهام آوردن :
گفتارشان بدان وبه گفتار کار کن
تا از خدای عزوجل وحیت آورند.

ناصرخسرو.


- وحی پرداز :
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهدخبر
وحی پردازی عفی اﷲ ملک بخشی مرحبا.

خاقانی .


غم چه باشد چون ضمیر وحی پرداز مرا
فر مدحش آیت معجزنمایی می دهد.

خاقانی .


- وحی گزار :
چون علی کآینه نگاه کند
دو علی بین بعلم وحی گزار.

خاقانی .


- وحی مانند :
گر کلید خاطرش نشکستی اندر قفل غم
از خزانه ٔ غیب لطفش وحی مانند آمدی .

خاقانی .


- وحی مُنزَل ؛ عبارت از قرآن مجید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
|| (مص ) در دل افکندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در دل انداختن چیزی . الهام کردن . (اقرب الموارد). || شتابی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتاب کردن . (اقرب الموارد). || فرستادن . (منتهی الارب ) المصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || اشاره کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و فعل آن از باب ضرب است . (منتهی الارب ). || نبشتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نوشتن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سخن پنهان کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). || ذبح کردن گوسفند را به سرعت . (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله