وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وَ ] (ع مص ) جِدَة. وُجد. وجود. وِجدان . اِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ادراک و اصابه . (اقرب الموارد). || جِدَه . مَوجِدَة. خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضب کردن . (ناظم الاطباء). || وِجد. وُجد. جدة. مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شیفته شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دوست داشتن . (اقرب الموارد). || اندوهگین شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || هست گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص )توانگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || شیفتگی و آشفتگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال به وجد فی الحب و کذا فی الحزن . (منتهی الارب ). || ذوق و شوق . (ناظم الاطباء). شور. حالت . (یادداشت مرحوم دهخدا). || خوشحالی و فرح . (اقرب الموارد) (المنجد). || طاقت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). توانایی و قدرت . (اقرب الموارد) (المنجد). هذا من وجدی ؛ ای من قدرتی . (اقرب الموارد). || (اِ) ایستادنگاه آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، وِجاد. (منتهی الارب ). || (اصطلاح صوفیه ) آنچه بر قلب بدون تصنع و تکلف وارد شود وجد نامیده میشود و گویند وجد برقهایی است که میدرخشد و سپس به زودی خاموش میگردد. (از تعریفات ). حالت ذوق و شوق که صوفیان سماع پسند را میشود. (غیاث اللغات ). محمدبن محمود آملی گوید: وجد واردی است که از حق سبحانه وتعالی بر دل آید و باطن را از هیبت خود بگرداند به واسطه ٔ احداث وصفی همچون حزن یا فرح . جنید رحمةاﷲ علیه فرمود: وجد انقطاع اوصاف است در هنگامی که ذات به سرور موسوم شود: رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
وجودی ان اغیب من الوجود
بماینذر علی من الشهود.
قدکان یطربنی وجدی فافقدنی
من رؤیة الوجد من فی الوجد موجود
الوجد یطرب من فی الوجد راحته
الوجد عند شهود الحق مفقود.
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشیان طریقت پریده اند.
پس آنانکه در وجد مستغرقند
شب و روز در عین حفظ حقند.
گر مطرب حریفان این پارسی بخواند
در وجد و حالت آرد پیران پارسا را.
و کمینه عقوبت او حرمان وجد و فقدان شهود است . (انیس الطالبین ص 10).
وجودی ان اغیب من الوجود
بماینذر علی من الشهود.
جنید (نفایس الفنون قسم اول ص 171).
قدکان یطربنی وجدی فافقدنی
من رؤیة الوجد من فی الوجد موجود
الوجد یطرب من فی الوجد راحته
الوجد عند شهود الحق مفقود.
جنید بغدادی .
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشیان طریقت پریده اند.
خاقانی .
پس آنانکه در وجد مستغرقند
شب و روز در عین حفظ حقند.
سعدی .
گر مطرب حریفان این پارسی بخواند
در وجد و حالت آرد پیران پارسا را.
حافظ.
و کمینه عقوبت او حرمان وجد و فقدان شهود است . (انیس الطالبین ص 10).