هژده
لغتنامه دهخدا
هژده . [ هَِ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) هیجده . هشتده . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ده به علاوه ٔ هشت . (از ناظم الاطباء). هیجده . عددی ماقبل نوزده و پس از هفده : چون یزدجرد جوان مرد از پس او هژده سال این هرمز برادر کهتر که پیش پدر بود ملک بگرفت . (تاریخ بلعمی ).
مرا بود هژده پسر در جهان
از ایشان یکی مانده است این زمان .
پس بدان کاین حساب باریک است
چونکه هفده به هژده نزدیک است .
عالم خلقت ز غیب هژده هزار آمده ست
عالم اعظم تویی از پس هژده هزار.
- هژده هزار عالم . رجوع به هژده هزار عالم شود.
مرا بود هژده پسر در جهان
از ایشان یکی مانده است این زمان .
فردوسی .
پس بدان کاین حساب باریک است
چونکه هفده به هژده نزدیک است .
سنائی .
عالم خلقت ز غیب هژده هزار آمده ست
عالم اعظم تویی از پس هژده هزار.
خاقانی .
- هژده هزار عالم . رجوع به هژده هزار عالم شود.