ترجمه مقاله

هم چند

لغت‌نامه دهخدا

هم چند. [ هََ چ َ ] (ص مرکب ، حرف اضافه ٔ مرکب ) برابر. به اندازه ٔ. به مقدار. (یادداشت مؤلف ) : میشان پادشاهی دیگر است هم چند اهواز. (تاریخ بلعمی ). بالای موسی چهل گز بود و همچند آن درازی عصاش و همین قدر برجست و بر کعب عوج زد. (مجمل التواریخ و القصص ). هر یکی از آن موران هم چند سگی بود. (اسکندرنامه ). جزوی حرمل ، جزوی مازو... و هم چند همه ذراریح گیرد و خرد بساید و بر هم آمیزد. (نوروزنامه ). جوز ماثل زهر است و همچند جوزی است و اندر میان او تخمهاست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عدد بیماریهای رطوبت زجاجیه هم چند بیماریهای بیضه باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || هم سن یا هم قد. (یادداشت مؤلف ) : نعمان بن منذر همچند بهرام بود و بهرام با وی بزرگ شده بود. (تاریخ بلعمی ).
ترجمه مقاله