هفت چرخ
لغتنامه دهخدا
هفت چرخ . [ هََ چ َ ] (اِ مرکب ) هفت فلک . هفت آسمان . هفت خراس :
تسبیح هفت چرخ شنودستی
گر نیست گشته گوش ضمیرت کر.
نوبر باغ هفت چرخ کهن
دره ٔ تاج عقل و تاج سخن .
برون جسته از کنده ٔ چاربند
فرس رانده برهفت چرخ بلند.
شش جهت بر قبای او زرهی
هفت چرخ از کمند او گرهی .
تسبیح هفت چرخ شنودستی
گر نیست گشته گوش ضمیرت کر.
ناصرخسرو.
نوبر باغ هفت چرخ کهن
دره ٔ تاج عقل و تاج سخن .
نظامی .
برون جسته از کنده ٔ چاربند
فرس رانده برهفت چرخ بلند.
نظامی .
شش جهت بر قبای او زرهی
هفت چرخ از کمند او گرهی .
نظامی .