نیک دلی
لغتنامه دهخدا
نیک دلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) خوش نیتی . نیک نهادی . نیک دل بودن :
از نکورسمی و نیکوخویی و نیک دلی
بسوی اوست همه چشم و دل و گوش پدر.
|| ساده دلی :
نگار من ز سر کودکی و نیک دلی
چه گفت گفت که بینائی از عطای خطاست .
از نکورسمی و نیکوخویی و نیک دلی
بسوی اوست همه چشم و دل و گوش پدر.
فرخی .
|| ساده دلی :
نگار من ز سر کودکی و نیک دلی
چه گفت گفت که بینائی از عطای خطاست .
عمعق .