نگون کردن
لغتنامه دهخدا
نگون کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وارونه کردن . معکوس کردن . زیر و رو کردن :
دریده درفش و نگون کرده کوس
رخ نامداران شده آبنوس .
گسسته لگام و نگون کرده زین
بیامد بر پهلوان زمین .
|| به خاک افکندن . از پای درافکندن . تباه کردن . سرنگون کردن :
فرمان او علامت شاهان کند نگون
تدبیر او ولایت شیران کندشکار.
سالار خانیان را با خیل و با حشم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار.
|| خراب کردن . به خاک افکندن . با خاک یکسان کردن . پست کردن :
گوئی که نگون کرده ست ایوان فلک وش را
حکم فلک ِ گردان یا حکم فلک گردان ؟
|| خم کردن . فرودآوردن . کج کردن :
نگون کرده ایشان سر از بهرخور
توآری به عزت خورش پیش سر.
- نگون کردن سر تخت ؛ پست کردن . از مقام و رفعت فرودآوردن :
وز آن جایگه شد سوی طیسفون
سر تخت بدخواه کرده نگون .
دریده درفش و نگون کرده کوس
رخ نامداران شده آبنوس .
فردوسی .
گسسته لگام و نگون کرده زین
بیامد بر پهلوان زمین .
فردوسی .
|| به خاک افکندن . از پای درافکندن . تباه کردن . سرنگون کردن :
فرمان او علامت شاهان کند نگون
تدبیر او ولایت شیران کندشکار.
فرخی .
سالار خانیان را با خیل و با حشم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار.
منوچهری .
|| خراب کردن . به خاک افکندن . با خاک یکسان کردن . پست کردن :
گوئی که نگون کرده ست ایوان فلک وش را
حکم فلک ِ گردان یا حکم فلک گردان ؟
خاقانی .
|| خم کردن . فرودآوردن . کج کردن :
نگون کرده ایشان سر از بهرخور
توآری به عزت خورش پیش سر.
سعدی .
- نگون کردن سر تخت ؛ پست کردن . از مقام و رفعت فرودآوردن :
وز آن جایگه شد سوی طیسفون
سر تخت بدخواه کرده نگون .
فردوسی .