نکوهش
لغتنامه دهخدا
نکوهش . [ ن ِ هَِ ] (اِمص ) سرزنش . (صحاح الفرس ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ملامت . (از غیاث اللغات ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مذمت . (صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (از دهار) (ناظم الاطباء). عیب گوئی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). عیب جوئی . (ناظم الاطباء). ذم . (فرهنگ اسدی ص 219) (از منتهی الارب ). اهانت . تحقیر. افترا. (ناظم الاطباء). و به معنی مصدر نیز آمده است که عیب گفتن و مذمت کردن باشد. (برهان قاطع). سرزنش کردن . ملامت نمودن . (جهانگیری ). خَیْذَع . لوم . لائمة. لومی . لوماء. عَذیمة. عذل . وَمْخة. وَتَغ. شکاة. (از منتهی الارب ). لومه . ملام . نکوهیدن . سرکوفت . تقبیح . تشنیع. توبیخ . توکیس . مثلبة.تقریع. تعییر. قَدْح . (یادداشت مؤلف ) :
نکوهش رسیدی به هر آهوئی
ستایش بد از هر هنر هر سوئی .
ستایش خوش آمَدْش بر هر هنر
نکوهش نیامَدْش خوش ز ایچ در.
به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم .
به نادانی آن کس که خستو شود
ز دام نکوهش به یک سو شود.
همی سر ز یزدان نباید کشید
فراوان نکوهش نباید شنید.
مرا خودبه گیتی نکوهش بود
همان پیش یزدان پژوهش بود.
این کس ما را با جواب نامه بازگردانیده شود بر قاعده ای که دل ما قرارگیرد تا نکوهش کوتاه گردد. (تاریخ بیهقی ص 499).
کسی کش نه ترس از نکوهش نه غم
کند هرچه رای آیدش بیش و کم .
همه خوی و کردار او را ستای
همان دشمنش را نکوهش فزای .
توئی سزای نکوهش نکوهشم چه کنی
ندیده کاری هرگز کسی بدین سیهی .
نشاید نکوهش مر او را که یزدان
در این کار اسرار بسیار دارد.
ز دانا بس است این نکوهش مر او را
که او را نه دانا نه سالار دارد.
و نکوهش مردمان او رااز راه حق بازندارد. (کلیله و دمنه ).
وگر سختت آمد نکوهش ز من
به انصاف بیخ نکوهش بکن .
|| عیب . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
نکوهش نباشد که دانا زبان
گشاده کند پیش نوشیروان .
هرکجا نام او بری ندمد
زآن زمین گولی و نکوهش و ننگ .
و حکما گفته اند بهترین مواهب عقل و دانش است و بدترین مصائب جهل و نکوهش . (از راحةالصدور). || منت . (یادداشت مؤلف ) :
گر از خواسته نام خواهی و لاف
بده بی نکوهش بخور بی گزاف .
نکوهش رسیدی به هر آهوئی
ستایش بد از هر هنر هر سوئی .
بوشکور.
ستایش خوش آمَدْش بر هر هنر
نکوهش نیامَدْش خوش ز ایچ در.
بوشکور.
به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم .
کسائی .
به نادانی آن کس که خستو شود
ز دام نکوهش به یک سو شود.
فردوسی .
همی سر ز یزدان نباید کشید
فراوان نکوهش نباید شنید.
فردوسی .
مرا خودبه گیتی نکوهش بود
همان پیش یزدان پژوهش بود.
فردوسی .
این کس ما را با جواب نامه بازگردانیده شود بر قاعده ای که دل ما قرارگیرد تا نکوهش کوتاه گردد. (تاریخ بیهقی ص 499).
کسی کش نه ترس از نکوهش نه غم
کند هرچه رای آیدش بیش و کم .
اسدی .
همه خوی و کردار او را ستای
همان دشمنش را نکوهش فزای .
اسدی .
توئی سزای نکوهش نکوهشم چه کنی
ندیده کاری هرگز کسی بدین سیهی .
ناصرخسرو.
نشاید نکوهش مر او را که یزدان
در این کار اسرار بسیار دارد.
ناصرخسرو.
ز دانا بس است این نکوهش مر او را
که او را نه دانا نه سالار دارد.
ناصرخسرو.
و نکوهش مردمان او رااز راه حق بازندارد. (کلیله و دمنه ).
وگر سختت آمد نکوهش ز من
به انصاف بیخ نکوهش بکن .
سعدی .
|| عیب . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
نکوهش نباشد که دانا زبان
گشاده کند پیش نوشیروان .
فردوسی .
هرکجا نام او بری ندمد
زآن زمین گولی و نکوهش و ننگ .
فرخی .
و حکما گفته اند بهترین مواهب عقل و دانش است و بدترین مصائب جهل و نکوهش . (از راحةالصدور). || منت . (یادداشت مؤلف ) :
گر از خواسته نام خواهی و لاف
بده بی نکوهش بخور بی گزاف .
اسدی .