نوشیدن
لغتنامه دهخدا
نوشیدن . [ دَ ] (مص ) آشامیدن . (ناظم الاطباء). گساردن . درکشیدن . زدن . آشامیدن با لذتی تمام . (یادداشت مؤلف ) :
به شادی زمانی برآریم کام
ز جمشید گوئیم و نوشیم جام .
دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار.
که چوپانانم آنجا شیر دوشند
پرستارانم اینجا شیر نوشند.
چو نوشیدن از دست جانان بود
هر آبی که هست آب حیوان بود.
گاه ِ خوردن دو باده کمتر نوش
تا نباید به دست رفتن و دوش .
می ده که بنوشیم و بجوشیم و بکوشیم
آنجا که بت ساده بط باده به کار است .
|| خوردن . (آنندراج ). تناول کردن . (ناظم الاطباء) :
آنچه می بافی همه روزه بپوش
زآنچه می کاری همه ساله بنوش .
خرقه ٔ ابرار پوشند و لقمه ٔ ادرار نوشند. (گلستان ). || چشیدن . (یادداشت مؤلف ) :
دوام عیش و تنعم نه شیوه ٔ عشق است
اگر معاشر مائی بنوش نیش غمی .
به شادی زمانی برآریم کام
ز جمشید گوئیم و نوشیم جام .
فردوسی .
دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار.
منوچهری .
که چوپانانم آنجا شیر دوشند
پرستارانم اینجا شیر نوشند.
نظامی .
چو نوشیدن از دست جانان بود
هر آبی که هست آب حیوان بود.
امیرخسرو.
گاه ِ خوردن دو باده کمتر نوش
تا نباید به دست رفتن و دوش .
اوحدی .
می ده که بنوشیم و بجوشیم و بکوشیم
آنجا که بت ساده بط باده به کار است .
قاآنی .
|| خوردن . (آنندراج ). تناول کردن . (ناظم الاطباء) :
آنچه می بافی همه روزه بپوش
زآنچه می کاری همه ساله بنوش .
مولوی .
خرقه ٔ ابرار پوشند و لقمه ٔ ادرار نوشند. (گلستان ). || چشیدن . (یادداشت مؤلف ) :
دوام عیش و تنعم نه شیوه ٔ عشق است
اگر معاشر مائی بنوش نیش غمی .
حافظ.