نوسه
لغتنامه دهخدا
نوسه . [ س َ / س ِ/ن َ / نُو س َ / س ِ ] (اِ)قوس قزح . (از لغت فرس اسدی ) (رشیدی ) (برهان قاطع) (صحاح الفرس ) (آنندراج ) (انجمن آرا). نوس . (انجمن آرا) (رشیدی ) (جهانگیری ). نوشه . (برهان قاطع) :
از باد کشت بینی چون آب موج موج
وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ .
که را یارای آن باشد که روزی
کند تشبیه درگاهت به نوسه ؟
و نیز رجوع به نوس شود.
از باد کشت بینی چون آب موج موج
وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ .
خسروانی (از فرهنگ اسدی ص 441).
که را یارای آن باشد که روزی
کند تشبیه درگاهت به نوسه ؟
شمس فخری .
و نیز رجوع به نوس شود.